حتماً تا حالا برای شما هم پیش اومده که یه گدایی بیاد طرفتون و ازتون کمک بخواد ولی به خاطر ظاهرش، این که حدس میزنین معتاده یا بالاخره یه مشکلی داره، بهش کمک نکرده باشین. بعدش هم با این چالش مواجه بودین که کار درستی کردین یا نه. اتفاقی که عملاً افتاده اینه که شما بر اساس نظام ادراکیتون اون بندهی خدا رو قضاوت کردین. مثلا فکر کردین که چون لب و لوچهاش سیاه و ورقلمبیدهست، معتاده.
حالا یه مسألهای این وسط هست، اون هم این که اگه واقعاً طرف اون چیزی نباشه که شما قضاوت کردین، تکلیف قضاوتی که صورت دادین چی میشه؟ یا حتی یه پله جلوتر؛ گیرم که معتاد باشه، از کجا میدونین اون پولی که از شما میگیره رو صرف سیر کردن شکم خودش یا زن و بچهاش نمیکنه؟
من هم اسیر چنین قضاوتهایی هستم. نه تنها توی شرایطی که مثال زدم بلکه توی روابط کاری و دوستانهام هم با مشکلهای مشابهی مواجهم. البته طی این چند سال خیلی تغییر کردم و فکر میکنم که این تغییرم سمت و سوی مثبت داشته ولی به هر ترتیب هنوز هم ناخواسته مردم رو قضاوت میکنم. حالا چرا به چنین چیزی میگم مشکل؟ چون معتقدم که همون قدری که در برابر افعالمون ـ اعم از حرکات و حرفها ـ مسؤولیم، در برابر افکار و نیتهامون هم مسؤولیم. چه بسا که این مسؤولیت، خیلی سنگینتر و البته مهمتره.
[به توسعهی این بحث کمک کنین]
جالبه بگم که یه بار که پارک ملت رفته بودم یه گدا کنار خیابون نشسته بود و اصولا من عادت ندارم به گداها پول بدم.
وقتی از کنار اون گدا رد شدم و البته مثل همیشه چیزی ندادم، طرف گفت ایشالا ذلیل بشی!!!!!!
من این جوریشو هیچ جای دیگه ندیده بودم. از بس که این مایه دارای بالاشهری گداها رو پررو کردن دیگه
این موضوع برام جالبه چون متاسفانه تا چند وقت قبل این کار را زیاد میکردم. یک نمونهاش قضاوت بیپایهای است که هنوز هم در مورد اقوام دیگر میشود مثلا در مورد افاغنه چهقدر قضاوتهای نادرست کردهایم و چهطور به حقوق انسانی آنها با قضاوتهامون آسیب زدیم. اینو مثال زدم چون فکر میکنم خیلی ملموس باشه
نـمیدونـم این گـفتـگو اینجا ادامه داره یا نـه دیگه!؟
مـن خیلی زحـمـت کــشیدهام تا به خـودم یاد بدم روی کـسی پیشداوری نـکـنم! حالا اگــر یـکی (مثلن) با لباسی کـثیف و حالتی ژولیده بیاد جـلوم مـسلم است که نـتیجهگیری میکــنم این آدم (حداقل) شــلخـته و غیر بهداشتی است… و این رو پیشداوری نـمیدونـم بـلکه از دید مـن نـتیجهگیری است در عین حـال؛ به صـرف این که یکنفر در جائی برای خـرج کردن پـول دستش رو نگه میداره، حـتی اگر خـودم هـمون خـرج رو خیلی راحـت انجام بـدم… فوراً از طرف مـن مـتهم به خــساست نـمیشه…
برگردم به مثال خـودت، آدم مـعتاد رو میشـه خیلی مـشخص از حـالاتـش شـناخـت، مـخـصوصـن که تو جامعهای زندگی کـنی که معـتاد زیاد داره… پس این که از ظاهر کـسی بفـهمی که مـعتاده دیگه پیشداوری نیـست بلکه نـتیجهگیری است
اما درباره مثال دومـت (که از دید مـن با مثال گدای معتاد یکی نیست) الـبتـه که پیش اومـده و دقـیقن هـمونجور که نـوشـتی اسباب تـغییر رفـتار هــم هـست، امـا خـود هـمین هـم باز نـتیجه تأثیری است که اون مــشتری با حـرکات و رفتار و گـفتارش روی مـن گـذاشـته…
در کل اینجا ما یـه چیزی داریم به اسـم “شــیمی”
میگـند شــیمی دونـفر اگر باهـم تـطبیق داشـته باشه اون دوتا آدم رو به هـم جـذب میکـنه (حالا به عـنوان دوسـت یا هـمسر یا هـمکار، هـمسایه…) و گـر نه اونها از هـم خـوششون نـمیاد (گاهـن بدون هـیچگـونه حـرف و برخـورد خـاصی)
یه وقت هـم برام پیش اومـده که تـوی خیابون یکی رو دیدهام که فـقط از ریـختش خـوشم نـیومده (بــدون هـیچ دلیل مـنطقی یا حـتی رد و بدل کـلمهای) که فـکر میکـنـم اشاره تـو هـم به هـمین مـوضوع بوده از اول، مـن شـخـصن این رو هـم میندازم گـردن “شــیمی” و فـکر میکـنم آدمها بدون این که حــتمن خـودشون هـم مـتوجه باشـند، سـیگنالهـائی رو پـخش میکـنـند (با حرکات خیلی ساده اعضاء صورت) که جـذب کـنـنده یا دفع کـنـنده هـستند، هـمون سیگنال که مـن رو دفـع کـرده مـمکنه اسباب جـذب شــخص دیگه بــشه (بـدون تأکید روی جـنسیت) و بــعکس… اما در این جا هـم میشه به خـودت یاد بدی که هـرچند ظاهر شخص روت تأثیر مـثبت نذاشـته ولی از قـضاوت (پیشداوری) درباره اون آدم میشه خـودداری کرد و مــن این مسئله رو در بیشتر موارد در کـنترل دارم
قربون مستغرقت برم من! نجات مستغرق خواستی ما هستیم…
من کاری به این حرفا ندارم… این حدث چی بید؟!
لیشام: میدانی فرزام جان! گاهی که آدم میرود توی بحر یک کاری، یادش میرود که از جایی به بعد ملزوماتی لازم است، خاصه آن کار یک چیزی باشد در مایههای یک کار ارشادی. از جملهی آن ملزومات، دقت نظر است. مثلا همین کار مبارزه با بدحجابی، از آن کارهایی است که بحرش حسابی مستغرق کننده است و بحمد الله، تمامی عزیزان دستاندر کار، صاحب نظر.
این که حقیر جسارت کردم و بی آن که دغدغهی فراهم آوردن این ملزومات را در ذهن داشته باشم، وجود بیمقدارم را آلودهی این بحر نمودم، نهایت همین میشود که یک صاحب نظری مثل حضرتعالی هم پیدا بشود و سوتی بگیرد. ببین چگونه مستغرق بودیم که با وجود چند بار دوره کردن متن، این چیز بدین پایه قلمبه از چشممان افتاد.
ممنونم فرزام عزیز 🙂
شاید قضاوت عجولانه؛ زیاد درست نیست. چون جدای از ظاهر افراد که در برخورد اول مورد توجه قرار میگیرد؛ فاکتورهای زیاد دیگری برای ارزیابی انسانها وجود دارد. هر چند که منکر اولین برخورد هم نمیتوان شد. منظورم همان اصطلاح به دل نشستن است.
لیشام: بحث من هم دقیقاً به همین “به دل نشستن” هم اشاره داره. به دل نشستن هم خودش حاصل قضاوتهای فردی ما میشه…
میگویند آدمها قبل از این که پا به این عرصه بگذارند در دنیای دیگر با هم برخورد داشتهاند. اگر در برخورد اول از فردی خوشتان نیامد از یک مدل ذهنی قدیمی استفاده کردهاید و در مورد دوستی با دیگران در نگاه اول، از این مدل استفاده میشود.
و اما در خصوص درست و یا نادرست بودن این ایده، میتوان گفت فاکتورهای زیادی اعم از محیطی و اجتماعی بر ظواهر و باطن افراد…
(ادامه درفرصت دیگر)
لیشام: این که فرمودین آدمها پیش از این که در این دنیا با هم برخورد داشته باشن، در دنیای دیگهای با هم برخورد داشتهاند، جای بحث داره. به نظرم بهتره فرضیاتی از این دست رو وارد بحث نکنیم. شاید بنده به شخصه نظری مشابه با شما داشته باشم ولی قطعاً اکثریت، چنین نظراتی ندارن…
سلام
بحث جالبی راه انداختین
فکر میکنم درست یا غلط بودن این رفتارها توی جوامع مختلف یا زمانهای مختلف نتایج متفاوتی داره
مطمئنا در جامعه کسانی هستند که توانایی اداره زندگیشان را ندارند و نیاز به کمک همنوعانشان دارند. در جوامع ابتدایی قدیم میشد هر کسی به فراخور امکانات مالی و… به اینجور افراد کمک کند. ولی امروزه با این جمعیت میلیونی کلانشهرها این روش جواب نمیدهد مگر این که کلی وقت و انرژی صرف شود که کی حقهباز است و کی نیازمند واقعی و…
در اکثر جوامع هم نهادهایی برای این منظور در نظر گرفته شده است
موفق باشید
لیشام: سیاوش عزیز، ممنون از این که در بحث مشارکت کردید. منظورم از طرح موضوع، بیشتر از این که معطوف به خود افراد نیازمند باشه، معطوف به قضاوتهای درونی خود ما بود. نه تنها به این افراد بلکه به هر شخص دیگهای که به نوعی با اون ارتباط پیدا میکنیم، ارباب رجوع، همکار، رئیس و دهها و دهها نفر دیگهای که توی یه روز ممکنه با اونها برخورد داشته باشیم و به هر دلیل، در موردشون قضاوت کنیم…
آقا معلومه کجایی یادی از فقیر فقرا نمیکنی.
یاد یه حکایت افتادم.
خداوند به موسی دستور میده که برو و از میان بنی اسرائیل سد نفر از بدترینها را بگزین و بیاور. موسی به میان قوم میره و هر چه میگرده جرات نمیکنه کسی رو بیاره. تنها داشته به کوه برمیگشته که مردی مست و بیآبرو را خمار و بیهوش بر زمین مییابد، تصمیم میگیرد که او را با خود ببرد. اما پس از درنگی پشیمان میشود. در راه، سگی بیمار و رنجور را میبیند و فکر میکند سگ را ببرد. اما از این کار هم پشیمان میشود. ناچار به تنهایی به نزد خدا میرود و میگوید خداوندا هر چه گشتم از خودم بدتر در میان بنیاسرائیل ندیدم. خداوند به او بشارت میدهد که سربلند از این آزمون بیرون آمدی و اگر هر آینه کسی همراه خود میآوردی، حتی اگر سگی بود، تو را از پیامبری برکنار میداشتم و…
من کاری به مسألهی گداها ندارم. شاید بدم. شاید ندم. مسألهی جالب برای من همین اهمیت به افکار و اندیشههاست. واقعیت اینه که اندیشههای ما هستند که ما رو میسازند و اعمال و اقوال ما هم ریشه در همین اندیشهها دارند.
به قول بلخی
ای برادر تو همه اندیشهای / مابقی خود استخوان و ریشهای
زنهار از اندیشهی ناپاک، همون طور که همه میدونیم در سه دستور اوستایی “هومته، هوخته، هوورشته” (به ترتیب پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک) نخستتر از همه اومده. هرچند این دستور، منحصر به ادبیات زرتشتی نیست. اخلاق یونانی، ریشهای ایرانی دارد و این موضوعیست که فلاسفهی اخلاقمدار یونان به آن معترفند. بسیاری از اندیشههای ایرانی نیز به واسطهی پراکنش یهودیان از دیرباز در کشور ایران، به اقوام سامی به ارث رسیده (تا جایی که به نظر من حتی واژهی سلام / שלום هم ترجمهای از دروئوت: درود ایرانیهاست) بنابراین عجیب نیست که در قرآن هم به همین پاکی اندیشه سفارش شده و مؤمنان از بداندیشی در بارهی یکدیگر زنهار داده شدهاند. از همه جالبتر وقتیست که به ریشهی مشترک ادبیات آریایی هندی و ایرانی برمیگردیم و میبینیم این شعار سه بخشی اوستایی، در کتاب مقدس پسرعموهای هندی ما نیز آمده (البته به صورت جدا جدا، نه در کنار هم، در وداها واژههای سومتی:هومته، سوکتی: هوخته … بارها تکرار شدهاند) وجود این شعار که به دو زبان فوقالعاده مشابه اوستایی و سنسکریت، در دو فرهنگ باستانی ایران و هند ریشهی باستانیتر آریایی آن را که احتمالا به بیش از ده هزار سال پیش میرسد نشان میدهد. اجازه بده که از این مقایسه و اطالهی آن به شرق دور دست بکشم. چرا که روشن است در آن جا نیز، به پاکی نهاد و اندیشهی آدمی به همین اندازه اهمیت میدادند، همین طور حکمت سرخپوستان آمریکای شمالی و… همه و همه حاکی از اهمیت این مضموناند. متأسفانه، در دورهی جدید، نه تنها عملا ما تمام این نصایح را فراموش کردهایم، بلکه، ناآگاهانه و آگاهانه، با آنها مخالفت میکنیم و به فرزندان خود نیز میآموزیم که همین گونه باشند. حتی بارها دیدهام که کسانی (از جمله آدمهای خیلی بیمذهب یا خیلی خشکه مقدس) بیپروا به این گفتهها، همهی اینها را مشتی چرند قلمداد کردهاند و مصرانه پاکی اندیشه را سمی مهلک و دروغی دیرینه و کشنده دانستهاند. بدها آرام آرام میآیند و پس از آن…
چون بد آید هر چه آید بد شود
یک بلا ده گردد و ده سد شود
فلسفه باطل شود منطق دروغ
آتش از گرمی فتد ماه از فروغ
لیشام: ممنون عرفان عزیز از وقتی که گذاشتی و نوشتهای آموزندهات 🙂
دقیقاً بنده هم منظورم از طرح مسألهی گدا صرفا بیان یک مثال بود و نهایتاً تأکید روی همین بخشی که فرمودین داشتم.
مـن عمرن به گدا جـماعـت پـول نـمیدم. حـتی اگـر بــچه یا زن بـاشـند. حــتی اگـر مـطمـئن باشـم که مـعتاد نـیسـت. اون قدر آدم نـیازمـند برای کـمـک دادن پـیدا میـشه که دارنـد با سـخـتترین کارها خـرج زنـدگیشـون رو در میارند که پــول به گـدا دادن خـدائیـش بیانـصافـیه
لیشام: خوب البته کیانوش جان با یه بخشهایی از حرفهاتون موافق نیستم. جدای از این قضیه میخواستم یادآوری کنم که این داستان گدا صرفاً یه مثاله. تأکید من بیشتر روی این قضیهی قضاوت نکردن افراده. اصلا یه مثال دیگه. یه نفر آدم با ظاهری متشخص میآد توی مغازهی شما تا خرید کنه. وقتی که میبینینش، به هر دلیل ازش خوشتون نمیآد. شاید به این خاطر که با شما سر حساب کردن اجناس رفتار متعارفی نداشته. این کار قطعاً در رفتار شما با اون شخص هم تأثیر میذاره…
۱ـ حالا گیریم که کمک کردیم و اون پول رو خرج اعتیادش کرد. در مقابل این هم مسؤولیم. پولی که میشد به کس دیگری داد که مطمئن بودیم. اصلا میشد آن پول رو برای رفتگر محله کنار بگذاریم. مسؤولیت چارهاندیشی و انتخاب درست خصوصا در صورت محدودیت منابع را نباید به این بهانه از خود سلب کرد.
۲ـ با عنوان قضاوت موافق نیستم، قضاوت وقتی معنا میدهد که شما در مقام قاضی باشید یعنی مجبور باشید حکمی صادر کنید که احتمالا این حکم خیلی تأثیرگذار است.
لیشام: قضاوت جدای از این که چه کسی به انجام آن محق است، یک مفهوم عام است. حالا اگر اسم بهتری میشود روی این کار گذاشت، منظورم همان است. منظورم کاری است که ما انجام میدهیم و نهایتاً نتیجهگیری میکنیم که این فلانی، فلان جور است، بد است، بیادب است و الی آخر. علی الحساب تا وقتی که اسم بهتری پیدا نشود، اسمش را میگذارم قضاوت.
در باب نکتهی اولی که فرمودید، روشنتر عرض میکنم که مسؤولیت ما تا آنجاییست که واقعیتی پیش روی ما نهاده شده است. آن چیزی که در این مثال واقع شده است این است که کسی آمده و از شما تقاضای کمک کرده است. همین. حالا یا شما آن قدر آگاهید که میدانید او دروغ میگوید یا معتاد است یا چیزهای دیگر؛ یا نمیدانید. اگر که میدانید، عقل حکم میکند که آن کار درستی که به آن ایمان دارید را انجام دهید. من میگویم وقتی که نمیدانیم ـ و عموماً هم همین طور است ـ آن گاه دیگر قضاوت کردن فرد کار درستی نیست. باید چیزی که واقع شده را بیهیچ قضاوتی، همانگونه که واقع شده است، ببینیم، بعد تصمیم بگیریم و عمل کنیم. باقی آن هم دیگر دست ما نیست. به قول میثم، اگر ایمان داشته باشیم که این کمکی که به آن شخص میکنیم، صرف اصلاح امور زندگیاش خواهد شد، قطعاً همانطور خواهد شد.
خدا را چه دیدید، شاید، اصلاح امور او در معتاد ماندنش باشد… (تأکید میکنم که باز هم این بخش به ما ربطی ندارد. این را صرفاً محض شیطنت و یادآوری این نکته نوشتم که چیزهای عجیب و متناقض زیادی هستند که قضاوت آنها هم باز کار ما نیست. شاید ظاهر خیلی چیزها بد باشد ولی در حقیقت خود، وظیفهی خود را انجام میدهد)
این کار یعنی کنترل نیات و افکار توی ادمهای بزرگ گاهی تا چندین سال وقت میگیره و در اسلام تاکید هم شده که در مواجهه با افراد حتما باید بهترین قضاوت و برداشت ممکن رو از اونها داشته باشین. من هم مدتیه که سعی میکنم به این موضوع دقت کنم و افکار و نیاتم رو کنترل کنم ولی واقعا کار سختیه!!! جالبه که قبلا فکر میکردم اینکار چون درونیه مشکلی نداره 🙂
سلام دوست من. آقا بحث بسیار مهمی را مطرح کردید که شاید به خیلی چیزهای دیگر هم ربط پیدا کند. نکته اول: وظیفه ما قضاوت در مورد آدمها نیست و این کار، وظیفه وجود بزرگتر و کلنگرتری است که ما به او “خدا” میگوییم. نکته دوم: ما باید نسبت به همه حسن نیت داشته باشیم. نکته سوم: این موارد مواردی معنوی هستند که برای به کمال رسیدن حیاتی هستند، اما در “روابط کاری و دوستانه” آیا واقعاً نباید شما نسبت به افراد پیرامونتان قضاوت داشته باشید. آیا به عنوان مدیر نباید دید خاصی نسبت به هر کدام از آنها داشته باشید، آیا نباید از بالا به همه چیز نگاه کنید؟
نکته چهارم: لیشام جان، بحث هفته پیش در پژ جوابگوی خیلی از موارد است. “ایمان” برادر من! این که شما با توجه به بهترین دادهها درستترین کار ممکن را بکنید و بعد بایستید جلوی آن “وجود کل نگر” و از کارتان دفاع کنید. از یک جایی به بعد واقعاً کار دست ما نیست!
لیشام: میثم عزیز. با نکتهی اول و دوم و سوم شما موافقم و این چنین نیز یاد گرفتهام و سعی میکنم که به این آموزهام عمل کنم در عین حال این موضوع را با نکتهی سومی که فرمودید در تناقض نمیبینم. منظورم از قضاوت نکردن، کنار گذاشتن عقل نیست. جاهایی هست که ارزیابی و داوری جزو ناچاری از نقشی است که به ما سپرده شده ولی مرز اشتباه، خیلی باریک است و تشخیص آن سخت. بنده موظفم که به عنوان یک مدیر، نتیجهی کار همکارانم را نسبت به معیارهایی بسنجم. بدیهیست که نهایتا نتیجه میگیریم که فلان کار در راستای اهداف است یا نه. ولی در کنار آن نتایج ناخواستهی دیگری نیز ممکن است گرفته شود. مثلا آن که فلانی به لحاظ اخلاقی فلان جور است. چیزی که عموماً بخشی از صحبتهای روزانهی ما را نیز تشکیل میدهد. منظورم بیشتر به این شق قضیه است که ما متأسفانه افراد را قضاوت میکنیم نه کارهاشان را…
پس بگو در اوایل آشناییمون چرا در مورد من قضاوت بد داشتی!
لیشام: حالا…