مستی و راستی

۲۰ اسفند ۱۳۸۷ | تن درستی, خاطرات | ۱۲ comments

بالاخره حقیر نیز به جرگه‌ی ملت آپاندیس لس پیوستم 🙂 امانتی الهی بود که متأسفانه به همت خودمان فلان کردیم توش و جمعه شب پس دادیم صاحبش. گر امانت داری از این است که لیشام دارد، خدا آخر عاقبت‌مان را به خیر کناد…

خاطره‌ی قلنبه‌ی داستان جراحی و بیمارستان آن دو سه ساعتی است که از اتاق عمل بیرونم آورده بودند و هوش و حواسم سر جایش نبود. از درد به خودم می‌پیچیدم و عربده می‌زدم. این‌ها را یادم نمی‌آید، برایم تعریف کرده‌اند. دکتر به همراهانم گفته بود که فلانی زود به هوش آمده، بدنش در برابر بی‌هوشی و مسکن و بی‌حس‌کننده مقاوم است. مطلقا یادم نمی‌آید که چه کردم و چه گفتم؛ شاهدان عینی بعدها در پرده گفتند که حسب ظاهر هیچ یک از فوامیل درجه‌ی یک دکتر جراح و همراهان ایشان و مرغ هوا و پرستاران و ماهی دریا و در و دیوار بیمارستان و پشه و عنقا و سوزن جراحی و ماشین آمریکایی و درد و اولین مریض و شیاف و هر چیز مربوط و نامربوط از بد و بیراهم در امان نبوده‌اند!! قضیه خیلی بیخ دار بوده گویا آن قدر که پرستاران حاضر نبودند کارهای بنده را انجام دهند! چرا؟ چون “فحش می‌ده”! یکی از پرستاران به دامادمان گفته بود که: بیماری به این بد دهنی نداشته‌ام! فقط خدا رحم کرده که در گولی بی‌هوشی، مفاحشه‌ی مذکور در حضور حضرات عیال و پدر خانوم محترم، متعادل‌تر شده بود و گر نه خدا می‌داند که در فرآیند تاکسی درمی، بدن‌مان را از چه پر می‌کردند، اهل بیت!

حضرات دوستان که داستان را شنیدند یادآوری کردند که راست می‌گویند: مستی و راستی! روی واقعی‌ات را نشان دادی بالاخره!

۱۲ Comments

  1. امیر شکیلا

    ترکاندی از ننوشتن لیشام جان

    لیشام: قربان امیر و شکیلای عزیز 🙂 ننوشتن‌مان از این نیست که کسی یا چیزی را بترکانیم. از این است که خودمان مدتی است ترکیده‌ایم و نه از آپاندیس و نه از متشابهات آن؛ از فرط زندگی ترکیده‌ایم؛ از خوشی و شادی 🙂
    مشتاقیم به دیدار شما 🙂

    Reply
  2. واکنش

    حالا راستش رو بگو. خودت هم نمی فهمیدی که چی می گی یا از فرصت سوء استفاده کردی ببینی فحش دادن چه حسی داره؟

    Reply
  3. kamran

    man jeddy fekr nemikardam in typy beshy. bache boody kheili behtar boody! faghat joke migofty!

    Reply
  4. کیانوش

    هـنوزم درگیر آپانـدیسی؟؟

    Reply
  5. گلنوش

    برادر نگارنده جانباز فکر نمی کنید یه خورده زود جهت حذف اندام های مبارک اقدام کردید . اگر کمی دقت داشتید فقط کمی ……… افسوس !

    Reply
  6. کیانوش

    آرزو دارم در این سال میمون و مبارک آپاندیست دیگه در نیاد
    :))

    Reply
  7. خدایار

    اگه می دونستم کاوه همچین شعر قشنگی در وصف آپاندیس لیشام می گه من هم می رفتم یه جاییم رو عمل می کردم.

    Reply
  8. کاوه

    باد را کردی تو در بند فشار
    زد به آپاندیس تو محبوس زار

    باد را باید که ول میداده ای
    ور نه همچون بلبل بی باده ای

    نفحه باد است کان جان میخرد
    حالت قبض و عبوسی میبرد

    هین تو گر آگاهی و هم هوشیار
    آبگوشت پر نخود با خود بیار

    تا نماید روده ات هم حال خود
    از درون خود گشاید بال خود

    پر بگیرد بوی بادش در هوا
    تا نماند دشمنی نزدیک، جا

    از همین باشد که بعد از این عمل
    باد بسیار است حاصل زین عمل

    هر به ساعت دکترت میپرسدت
    از مقادیری که بادت بایدت

    کای تو بیمارم ز ..ونت باد کو؟
    بوی هاش دو اس ز تو آزاد کو؟

    هی تو باید باد بسیاری دهی
    تا مجوز گیری و راهی شوی

    ور نه دور از جان زبان بنده لال
    جای بی ربطت بکرده ارتحال

    الغرض حال شما مغز است و اصل
    از برای این حقیر می پرست

    من خوشم که اکنون که تو آسوده ای
    درد آپاندیس را فرسوده ای

    خرم و شادان بوی در روزگار
    بادپرداز نفیس زرنگار

    لیشام: ای برادر تو همه اندیشه ای
    زین سبب در باد گفتن پیشه ای
    با باد باید زندگی، چون حزب باد
    حزب باد آری، همه پاینده باد
    باد پرورد تنعم بوده ایم
    آشنا داند که ما چون “بو” ده ایم
    این که بر باد استوار این مرز و بوم
    من چرا از باد بیزاری بجوم
    باد خوب است چه ز دولت چه نخود
    مفت دولت باد باد و مفت خود
    الغرض با باد باید، هوشمند
    جمله مردم پای بند این کمند
    هر یک از سویی به باد آویخته
    در رها دادن همه فرهیخته

    بقیه را هم نرسیدم بگویم ؛)

    Reply
  9. نسترن

    سلام
    اتفاقی و سر آهنگهایی که از آقای مرتضی احمدی جستجو می کردم به سایت شما راه پیدا کردم. خواستم تشکر کنم. بسیار زیبا می نویسید.

    در ضمن یکی از دوستان سایتی داره که فکر کنم بدتون نیاد ببینینش. شما رو هم به اون معرفی کردم. به قول دوست بالایی (حمیدرضا) اونم مثل شما مهندسه ولی استعدادش حرام شده.

    http://rozanha.blogsky.com

    Reply
  10. سانی

    :)) آدم وقتی بی هوشه یه حرفایی می زنه که نگو. اطرافیان نمی دونن بخندن یا از درد کشیدن بیمار ناراحت باشن.
    امیدوارم الان درد نداشته باشی دیگه. گرچه فکر کنم (بزنم به تخته) بدنتون اینقدر مقاوم بوده که زود خوب شدید

    Reply
  11. حمیدرضا

    به به چه متن زیبایی، چه وبلاگی، بابا تو یه همچین نثری داشتی و اون وقت به جای نوشتن اومدی مهندس شدی؟ عجب حرام کننده استعدادی است این نظام آموزشی معظم ما.
    در هر حال خدا رو شکر که به خیر گذشت، خوب باشی همیشه …

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *