چه‌قدر از تو دلگیرم ای مرگ

۲۳ بهمن ۱۳۸۷ | روزنوشت | ۷ comments

در دور روزمرگی، اعداد از معنای‌شان تهی شده‌اند انگار. دیگر نمی‌دانیم بزرگ یعنی چه؛ زیاد چه قدر است. خرج می‌کنیم و می‌سنجیم و می‌دوزیم و می‌بریم به اعداد بی‌مفهوم و یادمان می‌رود که کوچکِ ما چه‌قدر بزرگِ دیگران است و زیادِ ما، کمِ دیگران…

امشب دلم لرزید از یک عدد، دلم گرفت از یک عدد، گریست از یک عدد. امشب از هزار و سیصد و بیست ترسیدم و بغض کردم و از درون گریستم انگار. خبر فوت منوچهر احترامی جلوی چشمانم بود. داشتم می‌خواندم و محزون بودم از رفتنش. داشتم می‌خواندم تا رسیدم به هزار و سیصد و بیست؛ و دوره کردم: هزار و سیصد و بیست؛ و هزار و سیصد و بیست؛ و هزار و سیصد و بیست؛ و انگار هزار و سیصد و بیست زنده شده باشد، سر برآورد از لابلای نوشته‌ها و بیرون آمد و از بین ابروهایم، خزید در مغزم و زالو وار مکید خونم را و وجودم را…

هزار و سیصد و بیست، سال تولد منوچهر احترامی بود؛ و وقتی خواندمش بی‌اختیار اعداد نزدیکش تنم را لرزاند؛ هزار و سیصد و بیست و هفت؛ هزار و سیصد و بیست و نه؛ هزار و سیصد و بیست و یک و و و و…

و سال تولد عزیزترین‌هایم، آمد و ذهنم را آشفت…

و امشب، چه‌قدر از تو دلگیرم ای مرگ…

۷ Comments

  1. مژده

    حرفت و حس تو می فهمم. فکر اینکه مادرم یک روز ناتوان بشه خیلی غمگینم می کنه. مثلا روزی که دیگه نتونه رانندگی کنه…مادرم متولد ۱۳۲۸ است.

    Reply
  2. سانی

    اعداد ملاک زنده بودن یا مرگ آدما نیستن! بهتر از مرگ دلگیر نباشی.
    بلاگ رولینگ هم درست شده . امروز فهمیدم اتفاقی سایتشو باز کردم دیدمهمه لینکهام هست شما رو هم دوباره از اون جا پیدا کردم.

    Reply
  3. خدایار

    حق با آرمیتاست

    Reply
  4. آرمیتا

    به جای غصه خوردن به خاطر اتفاقاتی که هنوز نیافتاده از لحظه لحظه های با هم بودن استفاده کن تا بعدا پشیمون نشی

    Reply
  5. 123

    چن هفته پیش بود که سال تولد نزدیکانم رو با خودم مرور کردم و رسدم به سال تولد مادرم همین حس سراغم اومد…این لحطه ها تا میتوانم سعی میکنم قد ر عزیزانم را خیلی خیلی بیشتر بدانم…من هم ا زمرگ دلگیرم

    Reply
  6. کیانوش

    لیشـام عزیز، تو هـم مارو تو غـربت یاد چه چیزائی میندازی هااااااا…. بدیش اینجاست که هـرچی مـفیدتـر باشـند زودتر هم از دنیا میرند

    Reply
  7. شکیلا

    وقتی فهمیدم که “حسنی نگو بلا بگو” کار اون بوده خیلی افسوس خوردم از رفتنش

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *