“عشق کوچهی طولانی و البته بنبستیست که انتهای آن، پیپی کرده باشند” استاد اختای ایلغمی
دوازده سال پیش، کلاس اول یا دوم دبیرستان که بودم، با جمع دوستان نشسته بودیم و داشتیم راجع به عشق پرت و پلا میگفتیم که از بین اونها این یه جمله بدجوری تو ذهنم مونده. هر وقت هم که به هر دلیل یادم میافته که داره از زبون اختای با اون شیطنت خاص خودش، جاری میشه، نمیتونم جلوی خندهام رو بگیرم…
البته منظورم از طرحش این نیست که با مفهومش موافقم؛ ولی به هر صورت کک تکرار اون امشب به تنبونمون افتاده بود؛ گفتیم باقی عزیزان رو هم مستفیض کنیم 🙂
هـیـچی دیـگه… بـعـضیهـا چهل تا خـیار گـیرشـون اومـد مـاهـا رو فـرامـوش کـردن D: بابا گرفـتار… خـیاربان… بـیزنـس مـن… کـجایـی کـه نیـستی؟؟ نـگو دارم تـو خـونهتـکـونی کـمـک میکـنم که عـــمرن باورم نـشه ,)
لیشام: باورتون میشه یا نمیشه وظیفهی پاک کردن شیشههای خونه هر سال به عهدهی منه، هر چی باشه شیشه پاک کن خوبیم ,,) غیبتهای ما رو هم ببخشین، این خیارفروشی امان از ما بریده، میدونید که بنده اصولاً پایهی دور هم بودن و تو سر و کلهی هم کوبوندن هستم ـ البته حمل بر جسارت نفرماین، قطعاً شأن خیلی از کلهها، اجل به اینه که بخوایم از این کارها بکینم D: ـ حالا خوش خوشک گاهی میآییم و این جا، حال و هوایی تازه میکنیم… دعا بفرمایین ما رو که این هفته اکیداً نیازمندیم به توجه حضرت حق…
سلام لیشام جان دلمون براتون تنگ شده بود همین. چیزه میگم آیا این عدالت است که این همه وصف خیارهای شما را بشنویم و بینصیب باشیم؟
لیشام: ما کی باشیم که بخوایم بگیم چی عدالته و چی نیست، ولی از منظر ر.م.ش.نگ باید یه چیزی تو همین مایهها باشه، از یه چیزی تا میتونی با آب و تاب تعریف کنی و آخرش ملت رو حسرت به دل بذاری… البته منظور حقیر این نبود که ما هم همین شیوه رو میسپریم بلکه میخواستم بگم در گلخونهی ما به روی تمام دوستان و عزیزان بازه! فقط واسه این که کار اولمونه و تو ذوقمون نخوره لطف کنین خودتون دوبرابر قیمت حساب کنین ,)
در مورد این قضیه عشقولانه آقای لیشام نظری ندارم… خواستم فقط بگم که ما مفتخر شدیم به خوردن تعدادی از خیارهای گلخانه ایشان و… بسیار عالی بود. این را به عنوان یک متخصص خیار(!!) عرض میکنم که رکورد ۴۰ عدد در عرض یک ساعت را قبلاً ثبت کرده بودم!! لذا پیشنهاد میکنم سفارش بدهید…. (لیشام جان پورسانت یادت نره!)
لیشام: فرزام عزیز! فرزام عزیز! همچنان که خودتون هم میدونید، اصولاً قضیههای عشقولانه خیلی پرسر و صداتر از این حرفان که من بخوام چیزی ازشون نقل کنم، اون قدر که حتی شما هم بینظر از اینجا نمیرفتی! به هر جهت، از این که میبینیم به خوردن خیارهای گلخونهمون متبرک شدین، بسیار شنگول و خرسندیم! جعبهی درخواستیتون همین الان عقب ماشینه! پورسانت شما هم محفوظه!
سلام، ممنون از این تشبیه عارفانه درس خوبی به آدم میده اول اینکه عاشقی کوچهست نه بزرگراه! دوم اینکه بنبسته سوم اینکه شرط عقل که واردش نشید چهارم اینکه اگر هم اتفاقی وارد شدید تا آخرش نروید! ولی راستی این همه شعرا چرا ازین موضوع بیخبر بودند؟
لیشام: البته حضرت اختای (دامه توفیقاته) زحمت این تشبیه رو کشیده بودن… گمون کنم که همهی شعرای بزرگوار ـ یادمون باشه که اغلبشون صاحب قریحهی طنز بینظیری هم بودن ـ به کنه موضوع، آگاهی کامل داشتن، فقط واسه این که باقی خلق الله رو هم به فیض رؤیت آخر قضیه برسونن و بساط خنده رو توی اون دنیا هم بهراه داشته باشن، چیزی بروز ندادن و کلی با آب و تاب از مربای بالنگ عشق گفتن D: … بنده در این جا به ذکر چند نمونهی مشهور پرداختم ولی به جهت این که احساس کردم ممکنه به ساحت این شعرای گرانقدر بیادبی و جسارتی کرده باشم، همه رو پاک کردم 🙂
متأسفم! جداً متأسفم! فکر میکردم شما که هر طور راحتی ما رو مستفیض میکنی و همین طور دوست گرامیتون این طور که از نکتهی ذکر شدهشون پیداست بسیار طبع دقیق و ظریف و طنازی دارند (و من هم کاملاً موافقم باید همین طور باشه) از یک مزاح متقابل ناراحت نمیشید و جدی نمیگیرید… شما گمان میکنید حواستون هست دارین چی کار میکنین ما هم گمان میکردیم حواسمون هست داریم چیو کجا میگیم… به هر حال اگر تصور به حرف نابجایی شده از شما نه (که لزومی به این کار نمیبینم) بلکه از حضرت دوستتون عذرخواهی میکنم!
ببیییییییییییییین، بد فرم مستفیض شدیم!
به نـظر مـن یـه جـای ابـهـامی باقی مـونـده که بـاید روشـنش کـرد… ایـن که پـیپـی از چـه نـوعـش بـوده (بـزرگ یـا کـوچـیک؟؟) بـایـد مـعـلوم بـشه… بـعـد مـیشـه دربـارهاش اظـهار نـظر کـنیـم D:
لیشام: ببین کیانوش جان! ما خیلی ارادتمندیم! ما خیلی مخلص میباشیم! ولی تو رو خدا کاری نکن که این زبون صابمردهی ما وسوسه شه باب این موضوع رو باز کنه… بدیهیه که هیچ کی دوست نداره راجع به پوست گوجهی هضم نشده و ارتباطش با انواع بنبست عشقی، چیزی بشنفه…
شماها دیوونهاید به خدا!
لیشام: اِاِاِ… قبول نیست!! تو دیـــــدی!!! D:…
در تأیید فرمایش شما و اختای باید اشاره کنم به یک بیت شعر از متون کهن: ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری ـ … لقت بگذر، بن بست است. همان طور که از متن مستفاد میگردد اعتقاد به بنبست بودن کوچهی عشق از دوران کهن در ذهن مردم ایران زمین موجود بوده است که البته مقولهی پیپی آن احتیاج به تأمل و تحقیق روانشناختانه (و ترجیحاً بیولوژیک) دارد.
لیشام: پیشنهاد میدم یه سمینار برگزار کنیم با عنوان “کوچهی عشق” بشینیم دور هم نظر کارشناسی از خودمون درکنیم D: تصورش رو که میکنم میپوکم از خنده :)) راجع به همین مسألهی پیپی میشه کتابها نوشت ,) قطعاً چنین کتابی رو هم کتابخونهها در بخش “فلسفه و عرفان” طبقهبندی میکنن…
خیلی بامزه است. کاملاً میتونم حستونو نسبت به این جملهی حکیمانه که پر از خاطره است درک کنم 🙂
تو ایران به همه چی پیپی شده از سالها پیش. چون فرهنگ هم جزو همه چیز حساب میشه پس فرهنگ عشق و… هم مزین شده. کلاً پیپی به این مردم و این مملکت و این دولت و این فرهنگ و….. البته بغیر از ماها
لیشام: این حرفا رو ولش جیرودی! کی بریم اسکــــی؟
از آنجا که به عنوان یک ایرانی باید هی توان خود را در به گند کشیدن مفاهیم اعلان کنم، برای مربوط نمودن بحث شما به تاریخ ایران، شیعه در ایران، طب سنتی، تولید کوکاکولا در مشهد و حق استفادهی صلحآمیز از انواع انرژیها اعلام آمادگی میکنم. ضمناً هرگونه تقاضا در راستای استخراج تأویلهای مدرن از متون کهن را نیز میپذیریم.
لیشام: امیدوارم حمل بر این نفرموده باشین که ما خواستیم پا تو کفش شوما کنیم…
ای بابا! از باب مزاح یه چیزی گفتیم چقد جدی گرفتی شما! به هیچ وجه قصد اهانت به احساسات پاک دوست محترم شما نداشتیم! مشخصه که ایشون برای طنز و خندهی ۱۳سالهی دوستانشون این جمله رو فرمودن که بسیار هم نغز میباشه! ما هم خواستیم به مزاح پاسخی داده باشیم! هزار بار گفتیم آخه بچه که زدن نداره!!
لیشام: حتی اگه ایشون برای طنز و خندهی دوستانشون هم نمیگفتن و واقعاً نظرشون این بود، نباید این صحبتها رو شما میفرمودین. بنده جدی نگرفتم ولی ممکنه که حضرت ایشون جدی بگیرن. در این باب که بچه زدن نداره عرض میکنم که ما خوب حواسمون هست که داریم چی کار میکنیم ,)
خب اینم یه جورشه!!… چی میشه گفت!! بعضیها احساساتشون “کثیفه” بعضیها “بودار” اینم جفتش!! به هر حال جالب بود (,…. راستی به قول کیانوش چرا میآی زنگ خونهی آدمو میزنی فرار میکنی؟!! شما همیشه حرفاتو بزن تلخ هم اگه باشه از جانب شما نیکوست. خب؟ پس منتظرم!
لیشام: با توجه به صحبتی که فرمودین وظیفهی خودم میدونم که از احساسات پاک و الهی دوست خوبم دفاع کنم. ایشون نه احساساتشون کثیفه و نه بودار! صرف نظر از این که در سایهی دولت کریمه، هر چیزی، ممکنه که رنگ و بوی جدیدی به خودش بگیره، در همین جا عرض میکنم که نطفهی جملهی فوق پیش از به وقوع پیوستن دولت کریمه منعقد شده و در ثانی، به یه چیز کثیف و بودار، نمیشه دوازده سیزده سال خندید…
خیلی توپ بود ولی جملش یه ایراد استراتژیک داره. اگه کوچه است پس چرا بن بسته اگه بن بسته پس چرا کوچه است گر چه مهم نیست مهم اینه که تهش پی پی کرده باشند که باز سوال پیش میاد یعنی کی اینکارو کرده؟؟؟ (به این میگن نقد ظاهری بر یک حس نوستالوژیک)
لیشام: با این اشکالی که وارد کردی موافق نیستم. فیالواقع، “بنبست” به خودی خود، فاقد هویت مستقل معناییست. کوچهای که تهاش بسته باشد، “بنبست” را به معنای عرفی آن، به وجود میآورد. البته به قول شما این اصلاً مهم نیست، اما به نظر من، این یکی هم اصلاً مهم نیست که کی زحمت پیپی رو کشیده. چیزی که مهمه اینه که پیپی مذکور، جزو تعریف قضیهست D: