شغل شریف خیارفروشی

۲۰ اسفند ۱۳۸۴ | دسته‌بندی‌نشده | ۳۰ comments

تجربه‌ی واقعاً جالبیه این خیارفروشی. فرض کن یه روز در میون، باید جعبه خیارها رو بزنی زیر بغلت و بری زنگ هر چی میوه‌فروشه تو محل بزنی، به هر کی گرون‌تر می‌خره، بفروشی! واقعاً بامزه‌ست! دیگه الان همه‌ی میوه‌فروش‌های مسیر، من رو می‌شناسن و شماره‌ی موبایلم رو دارن! تصور کن که بیش‌ترین تماس‌های تلفنیت از میوه‌فروش‌های محل باشه! خودم هم قلقلکم می‌گیره! فکر نکنید که این کاره نیستم هااااا ابداً! منی که شیشه ماشین هم پاک کردم این کارها که چیزی نیست، خفن‌تر از ایناش هم پایه‌ام…

انگار وارد یه دنیای دیگه‌ای شده باشی، نگاه‌ها، حرف‌ها، رفتارها، تیکه کلام‌ها؛ خلاصه هر چی که فکرش رو بکنی، یه فرم دیگه‌ست. حالا یه سرم این جاست و باید با جماعت میوه‌فروش سر و کله بزنم، سه سر دیگه‌ام پژوهشگاهه و باید پای صحبت کلی دکتر و مهندس و خلاصه؛ آدم اتوکشیده بشینم! گاهی احساس می‌کنم دارم ترک می‌خورم!…

اولش که باید به کلی میوه‌فروش سر می‌زدم کمی سخت بود. الان به‌تر شده سیستم چون از بین تمام میوه‌فروش‌ها یه چند تایی‌شون که اهل حسابن؛ مغازه‌شون جای خوبیه و نهایتاً حرف حالیشونه، دارن مشتری ثابت می‌شن. بعضی‌هاشون هم پیشکی خیارهای شب عید رو رزرو کردن! البته باید یه سری هم به اطراف خونه‌ی خدایار بزنم. هر چی باشه، بالاشهری‌ها به‌تر می‌خرن!…

مشکلی که الان هست اینه که با زیاد شدن برداشت‌مون، نمی‌تونم هر روز بیام ورامین و جعبه‌ها رو با خودم ببرم؛ و دیگه این که اغلب شب‌هایی که ورامین هستم، فرداش باید برم پژوهشگاه. خیلی نافرم می‌شه که با جعبه‌های معظم خیار، جلو پژوهشگاه پارک کنم؛ این جوری پیش بره شاید دست به دامن حضرات بارفروش بشیم…

۳۰ Comments

  1. سکوت

    سلام، سال نو مبارک، آقا این بی نام و نشان به احتمال زیاد حسین است، میگی نه؟،،،

    Reply
  2. یولیان

    سلام. سال نو مبارک. امیدوارم سال پر خیار نه ببخشید پر برکت و موفقی داشته باشی.

    لیشام: ممنون محسن عزیز… واسه شما نیز، ایشالا…

    Reply
  3. ساحل

    سلام زیاد سخت نگیر ـ پژوهشگاهی‌ها همچین هم که می‌گی خیلی اتو کشیده نیستن به حرف و نگاه مردم مهم نیست اون کسی که چشم بصیرت داره تلاش تو رو می‌بینه نه جعبه‌های خالی رو

    Reply
  4. بی نام و نشان

    سلام سلام، دوباره بوی خیار اومد، سر و کله‌ی من پیدا شد! من می‌تونم علاوه بر چیدن خیار، حملشم یه بار امتحان کنم ,)

    لیشام: حتماً… خوشحال می‌شم کمک کنین شم، دیگه دارم تنهایی کم می‌آرم…

    Reply
  5. rira

    سلام و عید شما هم پیشکی مبارک لیشام عزیز با کلی آرزوهای خوب خوب و قشنگ قشنگ!… راستی مگه نداری؟؟! از اون دم فلشیا؟؟ البته این دم‌ها جنسش خوف باشه بودنش اکشال نداره که مال شما (اگه داشته باشین!!) حتماً خوف هست! ,)…. ایشالاً سال جدید هم سال شیطنت‌های خوش‌مزه و خوش به حالی براتون باشه!… جناب فرزام هم انگار یادشون رفته هر چی به درخت تکیه دادن کسی نفهمید مشکل چیه ما کشف‌شون کردیم!!…. به هرحال از همین تریبون! آرزو می‌کنم همه‌ی دوستان خوب و عزیز از جمله ایشون سال خوبی رو با نیکی و میمنت آغاز بنمایند.

    لیشام: از این که بنده و دمم رو توأمان مورد عنایت خودتون قرار دادین بسیار ممنون و مشعوفم 🙂 ایشالا که سال پر خیر و برکتی برای همگی باشه…

    Reply
  6. فرزام

    آقا این‌جا چه خبره؟ قضیه‌ی فرزام و اعتراف و… چیه؟!… در ضمن… لیشام جان. می‌بینم که تغییرات اساسی داری می‌کنی و نتایج جالبی گرفتی. اندر باب این نتایج عرض کنم که: ۱ـ ما از رابطه با اویس راضی هستیم.۲ـ خوش‌حال می‌شیم که شما به این نتایج برسی. چون خدایار می‌شه مال خودمون تنها!… ۳ـ مگه تیم ما چشه که شما به این نتایج عجیب(!!) رسیدی؟! ۴ـ جعبه خیارت وصول شد… هنوز که نه اما خبرش رسید. ممنون

    لیشام: والا ری‌را گفت، بنده هیچی نمی‌دونم… می‌دونم که اویس هم از شما خیلی راضیه D: اون بحث بنده، کلی بود، به هر صورت با توجه به گفته‌ها و شنیده‌ها از این ور و اون ور به نظر می‌رسه که خیر دنیا که هیچی، حداقل خیر آخرت در اون چیزیه که عرض کردم D: اون خیارها رو هم زودتر برو بگیر که خدایار داره دخل‌شون رو می‌آره…

    Reply
  7. خدایار

    برادر من این چه خیاریه می‌دی به مردم! نمی‌گی می‌خوریم سردی‌مون می‌شه؟ یه کیلو نبات بیار

    لیشام: جدی می‌گی؟ ای ول! پس معلومه که خیارهای خوبی هستن 🙂 راستی! سهم فرزام رو نخوری یه وقت…

    Reply
  8. khateratchi

    salam. web jalebi dari. mofag bashi

    Reply
  9. کیوان

    عمو خیارفروش… خیار من رو کاشتی؟…

    لیشام: خیلی خوووووب بود :)) شنگولیدم اساس…

    Reply
  10. کیانوش

    بابا ای ولله بــه رخـــش (بـبـخشـید ســلطان جـاده هـا)

    Reply
  11. mohammad-reza

    salaam lisham ,agha in sayad Hamed ma ro maaaaach kon, emailesh ro lotf mikoni befresti? mamnoon. to kojaie kari? (baba nashodi?). bebakhshid in computer farsi neminevise. khiar kilooii chande?

    لیشام: قدم رنجه کردین محمد عزیز… شما هم که فقط سفارش ماچ بده به م، اونم از آدم‌های ریشو… البته ما به وظیفه‌ی خودمون عمل می‌کنیم ولی یه خورده همچین تنوع بدی بد نیست D: ای‌میلش رو میل می‌زنم… در مورد قیمت خیار هم یه شماره موبایل برات می‌فرستم، اسم طرف ابوالفضله، تو تره بار آزادگانه، هر روز بهش زنگ بزنی، قیمت روز رو بهت می‌گه… خوش‌حالم کردی 🙂

    Reply
  12. نغمه کرباسی

    خیلی کیف داره!! مگه نه؟ خوش به حال‌تون که به غیر از آدمای اتو کشیده با یه دنیای دیگه هم ارتباط دارین!!!

    لیشام: والا چی بگم… کلاً بیش‌تر از اون که کیف بده، خیلی آموزنده‌ست…

    Reply
  13. barbapapa

    سلام خیار فروشی هم شد کار؟! کاش درس می‌خوندی چون ظاهرت شبیه بچه‌های باشگاهه راستی گفتن بامداد رفته، تو هنوز هستی یا نه؟ ولی خدایی حسودیم شد چه گل خونه‌ی نازی، چیزای دیگه هم بکار. شاد باشی

    لیشام: سلام بارپاپا خان علیانی! قطعاً خیارفروشی از خیلی کارهای دیگه به‌تره! غیر از شما هم خیلی‌های دیگه گفتن که ظاهر بنده مثل این بچه درس‌خون‌ها می‌مونه! حالا این که خوبه، خیلی‌ها گفتن که مثل این بچه پول‌دارهای لعنتی می‌مونه!… بامداد هنوز ایرانه و داره فوق می‌خونه… در مورد بنده هم عرض می‌کنم حضورتون که با کمی مطالعه متوجه می‌شین که ورامین خیلی نزدیک‌تر از تورنتو به تهرانه… حسودیت نشه! واسه چشم‌هات ضرر داره، هر روز اون جا اسفند دود می‌کنم، حالا خود دانی… بدمون نمی‌آد چیزای دیگه هم بکاریم ولی چون… ای بابا! داشتم دلیل این که چرا به خیار رو آوردیم رو می‌نوشتم دیدم خیلی بی‌تربیتی شده، پاکش کردم! حالا هر وقت قسمت بود، غیر از خیار هم می‌کاریم ایشال

    Reply
  14. کیانوش

    خــیـــار ِ تــازه… مـال بـــــاغ ورامـیــن… بـبـر تـا تـمـوم نـشـــده…. خـیــار قـلــمـــی… راسـتـی اصـلن قـلـمی هـسـتند یا از ایـن خـیار چـنـبر هـاسـت؟؟؟؟؟

    لیشام: قرار نشد به خیارهای ما هر چی دل‌تون خواست بگین هااااا… قلمی هستن، خیلی هم قلمی هستن این قدر که می‌تونین باهاش قلم درشت درست کنین D:

    Reply
  15. مژده

    لیشام من دارم می‌رم مسافرت دلم می‌خواست سال نو و عید و بهار رو به شما تبریک بگم، براتون آرزوهای خوب دارم.. سرخوش و سلامت باشی :)) تعطیلات هم خوشششششششش بگذره

    لیشام: مژده‌ی عزیز، ممنونم از آرزوهای خوب شما، من هم سال نو رو پیشکی خدمت شما و خانواده‌ی محترم تبریک می‌گم و امید دارم که سالی سرشار از نیکی رو پیش رو داشته باشین. ایشالا مسافرت هم به شما خوشششششششش بگذره

    Reply
  16. کیانوش

    امروز روز خوبی بود. از یک هفته پیش که آژانس اتمی پرونده ما را به شورای امنیت فرستاد خواب و خوراک نداشتیم. هی فکر میکردیم بالاخره آخرش چی میشه؟ نکنه بزنند دَک و پوزمان را پایین بیاورند. خلاصه خیلی دمق بودیم تا اینکه امروز صبح آقای متکی در حالی که داشت بشگن میزد وارد اتاق شد. گفتم: این چه وضعیه؟ پرونده ما رفته شورای امنیت اونوقت تو داری قر میدی؟ گفت: آقای دکتر! …گفتم: مگه صد بار نگفته بودم بمن نگو دکتر؟ بمن بگو شهید رجایی! گفت: آقای شهید رجایی! امروز با خبر شدم پرونده ما توی شورای امنیت گم شده! میبینی کار خدا رو؟ با تعجب پرسیدم: اینو از کجا شنیدی؟ گفت: یکی از هم ولایتی های ما که نسبت فامیلی دوری هم با ما دارد توی سازمان ملل کار میکند. فکر میکنم یا از مدیران ارشد سازمان ملل است یا آبدارچی آنجا. بالاخره او باخبر شده که هفته پیش که آژانس اتمی میخواسته پرونده ایران را به شورای امنیت بفرسته دستگاه فتوکپی آژانس خراب بوده و درنتیجه از پرونده ایران نتوانستند نسخه‌ای برای بایگانی تهیه کنند و همینطوری نسخه اصلی آنرا به شورای امنیت فرستادند. درست یک روز بعد از دریافت پرونده ایران توسط دبیرخانه شورای امنیت پرونده گم شده و هیچکس هم خبر نداره چی شده. حالا هم نسخه دیگه‌ای غیر از همان نسخه اصلی گم شده ندارند ولذا قضیه ما بحول قوه الهی رفت رو هوا. پرسیدم: حالا کوفی عنان چی میگه؟ گفت: کوفی عنان میگه: بحضرت عباس من خودم پرونده رو توی کشو میزم گذاشتم ولی حالا نیست که نیست! کوفی عنان دستور داده همه خرت و پرت‌های آن ساختمان چند ده طبقه سازمان ملل رو بریزند بیرون و خوب بگردند تا شاید پرونده ایران پیدا بشه. جالب اینه که این خبر هنوز بگوش آمریکا و رژیم صهیونیستی نرسیده و الا از عصبانیت یا ساختمان سازمان ملل رو بمباران میکنند یا کوفی عنان رو میفرستند زندان ابو غریب در گوانتانامو. پرسیدم: حب حالا چی میشه؟ گفت: تا اینها بخوان یه بار دیگه پرونده تشکیل بدن و گزارشگرانشون رو دوباره بفرستند ایران و گزارش تهیه کنند دو سه سالی طول میکشه و تا اون موقع ما بمب‌هامون رو ساختیم و کار از کار گذشته. با شنیدن این خبر از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم. یه خورده من هم بشگن زدم و یه خورده هم قردادم ولی یاد آقای مصباح افتادم و فورا سرم را به دیوار زدم و دو رکعت نماز شکر بجا آوردم. رو به آسمان کردم و گفتم: ای اوسا کریم! تو چقدر باحالی! چقدر هوای ما رو داری! دمت گرم. امدادهای غیبی ات کار خودش رو کرد. از فرط خوشحالی دویدم سر خیابون و از قنادی نیم کیلو شیرینی محمدی (الهم صل علی محمد و آل محمد) خریدم و بین همه کارمندان نهاد ریاست جمهوری و بیت رهبری تقسیم کردم. (برگرفته از دفترچه خاطرات رئیس جمهور محبوب) نوشته شده در ساعت ۱۲:۴۲ PM توسط ملا حسنی

    Reply
  17. rira

    آقا بنده هرگونه تعلق به چپ و راست رو همین جا تکذیب می‌کنم! آمپولامم همیشه وسط می‌زنم شبهه پیش نیاد!!D: ضمناً به شما هم میاد شیطونی خوبم میاد! منتها کمی مأخوذ به حیا هستین ممکنه هر شیطنتی رو روتون نشه صریحاً بنویسین خواستم کمک‌تون کنم اگه دسته گلی (از اون خوبا که تبریک داره!) به آب دادین راحت‌تر بهش اعتراف کنین!… از جناب فرزام هویجوری اعتراف گرفتیم دیگه! ندیدی؟!!

    لیشام: پس شما جزو حزب اعتدالین! عجب! عجب!… چون بحث سیاسی رو بیش‌تر از این، جایز نمی‌دونم لذا عرض می‌کنم که آخه ما رو چه به شیطونی ری‌را جان! این‌جوری که شما مرقوم فرمودین همه فکر می‌کنن که ما از اون دم فلشی‌ها داریم و بروز نمی‌دیم! بعدشم! این فرزام آخه اعتراف گرفتن داره؟ خودش اعتراف مصوره آخه، مگه عکساش رو ندیدی؟

    Reply
  18. زهرا

    واقعا تجربه جالبیه. بهتون تبریک می‌گم. فقط حواس‌تون باشه با لحن کوچه‌بازاری با آدم‌های اتوکشیده حرف نزنید :):) اصلا شایدم باورشون نشه 🙂 ولی به نظر من شغل جانبی (اصلی؟) خوبی رو انتخاب کردید 🙂

    لیشام: البته چند باری این کار رو کردم، عکس‌العمل‌ها بامزه‌ست… شما دعا بفرماین کلاً قضیه جواب بده، حالا خیلی مونده تا شغل اصلی‌ام کشاورزی بشه 🙂 …

    Reply
  19. پریسا

    آدم‌ها قابلیت‌های مختلف و زیادی دارند فقط عده‌ای کشف‌شون می‌کنند، روحیه‌تون سبزه مثل محصول‌تون، حفظش کنید،،،،

    لیشام: ممنونم پریسای عزیز… البته قابلیت‌های ما بیش‌تر از این حرفاست ولی می‌ترسیم کشف‌شون کنیم D:

    Reply
  20. کیانوش

    ری‌را جـان شـما هـم چـه آرزوهـا در سـر داری… مـرحـومِ رخـشِ خدا بـیامـرز که عـمرش کفـاف نـداد طفـلک ایـن روزهـای شـادی‌آفـرین رو نـظاره کـنـه D: راسـتی لیـشام جـان ایـن عـملیات خـیاررسـونی تـوسـط چـه‌جـور وسـیله‌ی نـقلیـه‌ای انـجام مـی‌شـه؟؟

    لیشام: اون قضیه‌ی تصادف که فقط مال دو هفته بود. الان رخش بنده، قبراق و سر حال، به انجام وظیفه مشغوله 🙂 می‌خوام بدم رو شیشه عقبش با این برچسب برق برقوها بنویسن، سلطان جاده‌ها D: به امید خدا فردا قراره که رخش بزرگ‌وار، زحمت یه محموله‌ی پانزده جعبه‌ای رو بکشن!

    Reply
  21. بهار

    سلام، به سلامتی کوچولوهاتون کم‌کم دارن راهی خونه‌ی بخت می‌شن، می‌شه که تیکه‌کلام‌های واسطه‌گران محترم را اگر می‌شه با معادل‌شان را از باب اطلاعات عمومی بنویسید؟

    لیشام: سلام بهار عزیز، ایده‌ی خیلی خوبیه ولی هیچ قولی نمی‌تونم بدم، هویجوریش هم به اندازه‌ی کافی ملت رو دودره کردم حالا بیام یه چیزی بگم که یوهو نرسم بهش، بیش‌تر ضایع می‌شم ,)

    Reply
  22. خدایار

    یه جعبه بیار نصف من نصف فرزام. از خوباش بیار

    لیشام: اصلاً خیار بد تو کارمون نیست رفیق…

    Reply
  23. کیانوش

    مـام دعـوتـیم؟؟

    لیشام: سالادخورون منظورتونه دیگه؟…

    Reply
  24. مژده

    کامنتات مشکوک می‌زنه! ما رو که بی‌خبر نمی‌ذاری، ها؟

    لیشام: اگه خبری بود، چشم!…

    Reply
  25. مژده

    لیشام جدی می‌گی؟ این همه بار داده گلخونه‌ات؟

    لیشام: البته اعتراف می‌کنم که خودم هم باورم نمی‌شه ولی سرعت رشد بوته‌ها و خیارها دقیقاً من رو یاد لوبیای سحرآمیز می‌اندازه 🙂 بیش از حد تصور سریع رشد می‌کنن

    Reply
  26. rira

    به سلامتی! خبر مبریه؟! هر وقت باید تبریک بگیم اطلاعیه بدین لطفاً! به هر حال مواظب خودتون باشین… شیطنت گاهی سر شکستنک داره ,)

    لیشام: ری‌را جان! تا ما یه چیزی می‌پرونیم شما هم تالاپی چپ بزن هااااا… باباجون! اگه خبری بود که زارپ، می‌نوشتم این‌جا… بعدشم! شما که ما رو می‌شناسین! اصلاً می‌آد به ما شیطونی کنیم D:

    Reply
  27. Darya

    this sounds good.keep on..good luck

    Reply
  28. مریم

    هرکس دیگه هم بود ترک می‌خورد. آدم بین این دو تا کار سرد و گرم می‌شه.

    Reply
  29. rira

    حیف شد من اونجا نیستم! وگرنه بعد از ظهرا یه دستمال می‌بستم به سر یکی دور گردن، خیارها پشت رخش، با یه بلندگو همه شو به شرط چاقو می‌فروختم برات!! باید خیلی تجربه‌ی جالبی باشه!! راستی چرا امتحان نمی‌کنی؟؟!

    لیشام: مممممم… نه واقعاً چرااااا… چرا من این کار رو نمی‌کنم؟… هاااااا؟… حقیقتش شیطنت انجامش به دلم هست ولی یه جورایی تنبلیم می‌آد 🙂 و از همه مهم‌تر اینه که یه آدم پایه هم باید پیدا بشه که ظاهراً هم کم پیدا نیستن ,) حالا بی خیال این حرفا! ما رو دعا کنین که روزهای پرشیطنت‌تری پیش روست…

    Reply
  30. maryam

    خیلی از این کار خوشم میاد. آفرین. باز هم از اوضاع و احوال خیارفروشی و حواشی‌اش بنویس.

    لیشام: چشم 🙂

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *