۱۴ بهمن ۱۳۹۰ | ادبیات, خاطرات, شادمانه, عزیزان |
کسانی هستند در زندگی که شنیدن اسمشان یا دیدن و شنیدن اثری از آثارشان، کلیدِ صندوقچهی هزاران هزار خاطره و احساسِ شگرفی است که در انبوهِ کدورتِ روزمرگی و اندوهِ لاجرمِ این روزگار، شادی و تازگیشان را وانهادهاند و دستمان به بازگشودنشان نمیرود. حالا هر بهانهای که نامشان را صدا بزند، شعرشان را باز بخواند، آوازشان را از نو نجوا کند، غنیمتی است که باید قدرش نهاد.
و دیشب به بهانهی زادروزم، تکرار نام یکی از آن کسان را هدیهام کردند…
و البته ساده نیست قدر نهادنش که انگار هر چه بگویی و هر کار کنی باز ته قلبت گمان میکنی که کمگذاشتهای…
تنها خیلی ساده همین را میگویم: ممنونم… ممنونم…
راستی حالا
دلت برای دیدنِ یک نمنمِ باران،
چند چشمه، چند رود، چند دریا گریه دارد؟
حوصله کن بلبلِ غمدیدهی بیباغ و آسمان
سرانجام این کلید زنگ زده نیز
شبی به یاد میآورد
که پشت این قفلِ بدقولِ خسته هم
دری هست، دیواری هست
به خدا… دریایی هست
پ.ن. کاوهی عزیز… نمیدانم از چه، حالا یا از فراموشی، شاید هم آن موقع نخواستم بنویسم، خلاصه ننوشتم که تمام خوشی این هدیه از سر زحمت و توجه تو بوده… حالا با تأخیر مینویسم… خلاصه همین
۲۰ شهریور ۱۳۹۰ | ادبیات, موسیقی |
اخوی میگفت که: اگر ما هم آن زمان بودیم و دو تا از این چاووشها را میشنیدیم، اختیار از کف میدادیم و میریختیم در خیابانها…
و صد البته درست میگفت اخوی؛ شعرها، حرفِ دلِ مردم؛ آهنگسازیها، رنگ و بوی شور و حماسه؛ نوازندگیها و آوازها برخاستهی دلهای خون و فریادها؛ نوید آزادی و رهایی، موج میزند در چاووشها. همدلی، میجوشد از هر اثر. این را میشود شنید؛ خواند از حسِ جاری قطعات؛ و از مهمترین نکات این که اکثرِ بزرگانِ موسیقیِ سنتی شریک بودند در آفرینش این مجموعه. انصافا دیگر آثاری نیامد که در این ابعاد، ایشان یکجا گرد هم باشند. این که حالا چهها شد بعدها به آن صورت گرد هم نیامدند، جای نقد و بحث دارد.
منزل برادر بزرگترم، علیرضا فارسی بودیم چند شبِ پیش. نقلِ وضعِ مملکت بود و این خرابیهایی که دامنگیر کشور و مردم شده؛ تا آن که یک جایی از صحبت گفتم: بهتر! با این وضعیت و روندی که هست؛ هر چه خرابتر بهتر! ایشان هم مناسبخوانی فرمودند که «خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد» و یادی کردند از چاووش 2، آواز شهرام ناظری و شعر مرحوم فرخی یزدی. بی فوت وقت همان آواز را گذاشتند…
به زندان قفس، مرغِ دلم چون شاد میگردد؟
مگر روزی که از این بندِ غم آزاد میگردد
ز آزادی، جهان آباد و چرخِ کشور دارا
پس از مشروطه، با افزار استبداد میگردد (*)
تپیدنهای دلها، ناله شد، آهسته آهسته
رساتر گر شود این نالهها، فریاد میگردد
شدم چون چرخ سرگردان که چرخ کجرواش تا کی
به کام این جفاجو، با همه بیداد میگردد؟ (*)
ز اشک و آه مردم، بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش، دشنهی فولاد میگردد
ز بیداد فزون، آهنگری گمنام و زحمتکش
عَلمدار و عَلم، چون کاوهی حداد میگردد
علم شد در جهان فرهاد، در جانبازی شیرین
نه هر کس کوهکن شد در جهان، فرهاد میگردد (*)
دلم از این عروسی سخت میلرزد که قاسم هم
چو جنگ نینوا نزدیک شد، داماد میگردد (*)
دلم از این خرابیها بُـوَد خوش، زان که میدانم
خرابی چون که از حد بگذرد، آباد میگردد
به ویرانیِ این اوضاع، هستم مطمئن، زان رو
که بنیان جفا و جور، بی بنیاد میگردد
ز شاگردی نمودن، فرخی استادِ ماهر شد
بلی، هر کس که شاگردی نمود، استاد میگردد (*)
(*) ابیاتی که ستاره دارند در آواز نیامدهاند.
پ.ن. این ابیات را عینا از نتایج جستجوی اینترنتی کپی کردهام. از اصالت همهی ابیات و ترتیب آنها مطمئن نیستم.
۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۸ | ادبیات, شادمانه |
آهنگ زندگی فعلا شش و هشت نیست. لا کردار حسابی پیچانده ما را و از پیچهای خشکیده در قرهای ناداده که بگذریم، ما ماندهایم و کلی پیچش در امور. همین میشود که اراده از کارکردش ساقط میگردد و وامانده و حیران در پیچاپیچ امور. موج است پشت موج که میآید و میفراند ما را. کوچکترینش همین نیمهافراشتگی بیدق وبلاگ است باقی که جای خود. دستمان به نوشتن نمیرود که هیچ، امور روزمرهمان هم شده پیشکش حضور گل همین امواج؛ تا به کدامین ساحل بسپرد ما را خدا میداند زندهایم یا مرده…
گفتن اخبار کهنه هر چند برای ارباب اینترنتچرخ و بروز، لطفی نمیکند؛ گاهی نمکین مینماید خاصه وقتی که خوش باشد 🙂
فلذا ضمن شادباش گویی آغاز سال نو به عرض میرسانیم که دست فلک، نیک چرخید و به وقت گل، شهباز کامرانی و پادشاهی بر شانهی حقیر نشاند و گیسوی یار به دستم گره زد و سوار بر سپند راهوار (که همان شورلت نوای خودمان باشد) راهی خانهی بخت نمود 🙂
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وانکس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
۲۷ تیر ۱۳۸۷ | ادبیات, سیاسی |
قدیمترهایی نه چندان دور، هرگاه جماعت ادیبان و شعرا گعدهای میگرفتند و بازار عکاظشان به راه میشد، شروع میکردند به شعرخوانی و متن ادبی در کردن از خودشان و به به و چه چه گفتن و بادام و پسته لمباندن و یحتمل، نوشیدنیهای ویژه نوشیدن. همین میشد که پس از چند دقیقهای، از پشت صندلیهاشان لیز میخوردند زیر کرسیها و با سری سنگین و چشمی خمار به قدر طاقت و وسع، چند ساعتی زور میزندند که دامان شعر و شاعری از کف نرود.
همین دامان رها نکردن بود که فضای جلسات را مزین مینمود به انواع اراجیف و مهملات موزون و ادبی. از همان موقع بود که اصطلاح “کرسی شعر” باب شد و ملت به هر جفنگ قشنگی که میشنیدند، همین چیزی میگفتند که الان ذکر خیرش رفت. البته همهی عزیزان مستحضرند که ذهن سیال و خلاق ایرانی جماعت، به هیچ چیز و هیچ کسی در طول تاریخ رحم نکرده تا حالا بخواهد به این اصطلاح وزین رحم کند. همین است که در گذر زمان این کلمه و مفهومش دچار استحاله گشته و تبدیل شده به همان عبارت نافرم و ناجور و بیمعنی که اکنون نقل محفل عوام و خواص است.
…
واقعیت آن است که به جای این سهنقطه که این بالا مشاهده میکنید، مفصلا در باب ارتباط کیفیت فرمایشهای آقای الفنون و کرسی شعر، مطلب نوشته بودم اما مستحضرید که خودسانسوری جزو لاینفک این مملکت بی صاحاب است. لذا به عنوان همین پست که نوشتم در باب این ارتباط بسنده میکنم…
۲۷ بهمن ۱۳۸۵ | ادبیات |
وقتی که جشن ولنتاین رو به دوستانم تبریک میگفتم، خیلیهاشون این گله رو داشتن که چرا یه جشنی که ریشهیی فرنگی داره رو تبریک میگم، جشنی که جایگاهی توی فرهنگ ما نداره. خوب، بنده نظرم اینه که اصولاً تبریک گفتن و هدیه دادن به هر بهانهای، کار شیرین و خوبیه، خاصه این که مناسبت اون بهانه، برای خیلیها شناخته شده باشه، حالا ریشهاش ایرانی باشه، اسلامی باشه یا فرنگی.
دوستم حسین علی اصغریان ـ که پیش از این هم چند تا مطلب از ایشون نقل کرده بودم ـ در مورد ولنتاین و ریشههای باستانی اون، مطلبی نوشتن که بسیار آموزنده است. عنوان این نوشته هم پیشنهاد ایشونه. ممنون از حسین عزیز 🙂
دین ترسا (مسیحیت) باورها، نامها، آیینها و نمادهای بسیاری را از اندیشهی ایرانی وام گرفته است. یکی از آنها جشن مهرآزمایان (عاشقان)، والنتاین است که روز ۱۴ فوریه یا ۲۵ بهمن برگزار میشود. برای آنکه بتوانم پیشینهی ایرانی این جشن را بگویم، نخست باید شیوهی گاهشماری کهن ایرانی را یادآوری کنم. در ایران باستان، همهی ماهها سیروزه بودهاند که ۳۶۰ روز سال را برمیساختند. پنج روز پایانی هر سال هم پنجهی دزدیده (پسانتر در نوشتههای اسلامی: خمسهی مسترقه) نامیده میشد که در آن ایرانیان به جشن و آماده شدن برای نوروز میپرداختند. هر یک از سی روز ماه، نامی داشتهاند؛ روز نخست: اورمزد، دوم: بهمن، سوم: اردیبهشت، چهارم: شهریور، پنجم: سپندارمذ (اسفند)، ششم: خرداد، هفتم: اَمرداد، هشتم: دیبهآذر، نهم: آذر، دهم: آبان، … . هرگاه نام روز و ماه یکی میشد، جشنی به نامگان آن روز برگزار میگشت مانند جشن بهمنگان در روز دوم بهمن باستانی (۲۶ دیماه امروزی)، جشن تیرگان در سیزدهم تیرماه باستانی (دهم تیرماه امروزی)، جشن مهرگان در شانزدهم مهرماه باستانی (دهم مهرماه امروزی)، جشن آبانگان در روز دهم آبانماه باستانی (چهارم آبان امروزی) و جشن سپندارمذگان یا اسفندگان در روز پنجم اسفندماه باستانی (۲۹ بهمن امروزی).
سپندارمذ، فرشتهبانوی نگهبان زمین است که همچون مادری مهربان همهی جانداران را در پناه خود نگه میدارد و به ایشان خوراک و زندگی میبخشد. همسان انگاری زمین و میهن با مادر، در بیشتر فرهنگها آشکار است و واژهی «مام میهن» نیز همین را بازمیگوید. از این رو جشن سپندارمذگان نزد ایرانیان، گذشته از جشن زمین و پاسداری از محیط زیست، روز مادر، روز زن و روز عشق نیز هست. جشن والنتاین اروپایی نیز بازماندهی همین جشن است که تنها چهار روز زودتر برگزار میشود و اکنون تاریخ دیگری برایش ساختهاند. در برابر بانوان که کارهایشان بیشتر از روی مهر است، مردان در کارها بیشتر خردورزانه رفتار میکنند. از این رو، روز جشن بهمنگان هم از دیرباز به عنوان روز مرد ایرانی برگزیده شده است (بهمن به معنای اندیشهی نیک است).
برای این که با ژرفای روا بودن آیینهای ایرانی در تار و پود فرهنگ اروپایی (بهویژه آیینهای مسیحی) بیشتر آشنا شویم، خوب است که یک شگفتی دیگر را هم بازگو کنم: جشن شب یلدا یادگاری از دوران روایی کیش مهر در ایران (کیش ایرانیان پیش از زرتشت و نیز دوباره در دورهی اشکانی) است. از آنجا که پس از این شب روزها بلندتر میشوند، ایرانیان بر این باور بودند که این شب، شب زایش ایزد «مهر» است ـ که خورشید یکی از نمادهای آن است و در ادبیات پارسی گاه همارز آن نیز بهکار برده شده است. پس از این شب، ایزد مهر نیرو میگیرد و روزها را بلندتر میکند. کیش مهر روزگاری گسترش بسیار چشمگیری حتی در بیرون از ایران داشت چنان که پرستشگاههای مهری (مهرابهها) از یک سو در سراسر اروپا همچون ایتالیا، یوگسلاوی، آلمان، انگلیس و از سوی دیگر در چین یافت شدهاند. پس از مسیحی شدن امپراتوری رم، رومیان همان روز زایش مهر را به جای روز زایش مسیح گذاشتند و آن را آغاز سال خود گرفتند. پس از چند قرن، پاپ گریگوری که گاهشماری مسیحی پرداختهی اوست، با چند روز اشتباه در شمردن، زایش مسیح را روز ۲۵ دسامبر (۴ دی امروزی و ۱۰ دی باستانی) گرفت. هیچگاه اندیشیده بودید که کریسمس همان جشن شب چله یا شب یلداست؟! جالب است، نه؟ اگر زمان دست دهد، دربارهی همسانیهای شگرف آیین مهر و مسیحیت در آینده با گستردگی بیشتر خواهم نوشت.
در اینجا شاید برخی دوستان در دل بگویند که این سخنان چیزی نیست جز توهم بیمارگونهی پانایرانیستی برای نسبت دادن دروغین هر چیزی به خود و راهی برای جبران سرخوردگی تاریخی و … ! برای بیگمان شدن از آنچه گفتم، این که در اروپا نیز پیش از مسیحی شدن روم گاهشماری ایرانی روا بوده است، آخرین نکتهی این نوشتار را هم بخوانید؛ به نام سه ماه واپسین سالنمای مسیحی نگاه کنید: اکتبر (October)، نوامبر (November) و دسامبر (December). دوستان میدانند که در لاتین، اکتا یعنی هشت، نونا یعنی نه و دکا یعنی ده. پس نام این سه ماه به ترتیب یعنی ماه هشتم، ماه نهم و ماه دهم؛ ولی این ماهها که ماههای دهم، یازدهم و دوازدهم میلادی هستند…! داستان چیست؟ برای یافتن پاسخ این چیستان نگاهی به سالنمای خود ـ که ماههای ایرانی و اروپایی را با هم داشته باشد ـ نگاه کنید. اکتبر روی آبان است؛ نوامبر روی آذر و دسامبر روی دی! اکتبر، نوامبر و دسامبر ماههای هشتم، نهم و دهم گاهشماری ایرانیاند! تازه، اگر S را از آغاز سپتامبر هم برداریم، هپتامبر دیده میشود: ماه هفتم، ماه مهر. دانشآموزان ایرانی روز اول مهر به دبستان میروند و دانشآموزان اروپایی روز اول سپتامبر!
با سپاس از نگرش شما دوستان گرامی، آرزوی پیشرفت ایران و تندرستی و بهروزی ایرانیان این جستار را به پایان میبرم.
اردیبهشت و اسفندماه یکهزار و سیسد و هفتاد و پنج یزدگردی
(27 بهمن ۱۳۸۵ خورشیدی)