آدمها کوچکند ولی اسباببازیهای بزرگی دارند …
از هیجان انگیزترین اسباببازیهای یکی از این آدمها، اخراج کردن یکی از کارمندها در هر ماه است. این آدم از اینکه میبیند یک آدم دیگر که هیچ اسباببازی ندارد، التماسش کند لذت میبرد. همچنین این آدم از اینکه با آدمهای جدید و دست نخورده بازی کند لذت میبرد.
آدم دیگری هست که اسباببازیش، شکستن دل دوستدخترهای قبلی و اختیار کردن دوستدختر جدید است. این آدم از اینکه میبیند چشمان یک آدم دیگر از غصه ورقلمبیده شده است لذت میبرد. همچنین از اینکه آدمهای دیگر، دروغهایش را به عنوان حرف عاشقانه باور میکند لذت میبرد. این آدم از نگاه کردن به عکس دوستدخترهایش و زنده کردن خاطرات اینکه چه بلایی سرشان آورده خیلی بیشتر لذت میبرد.
بعضی از آدمها فکر میکنند که بازی با اسباببازی فرآیندی علمی است؛ برای همین وقتی مدیر یک پروژه میشوند، کارمندان قبلی را دور میریزند (چون یکی دیگر با آنها بازی کرده و دستخوردهاند) و کارمندان جدید میآورند (که یا دست نخوردهاند و یا قبلاً خودشان با آنها بازی کردهاند). این آدمها از اینکه احساس میکنند طبق ضوابط علمی بازی میکنند، از بازیهایشان لذت میبرند به خصوص آنکه اگر بیشرمانه ادعا کنند که بازیشان در راستای پیشرفت علمی کشور و خدمت به مردم باشد. این نوع بازی کردن، در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا در دانشگاههای معتبر داخل کشور و بلاد کفر تدریس میشود.
بازی برخی دیگر از آدمها بر این قاعده استوار است که فکر کنند همهی آدمهای دیگر در زمرهی چهارپایان نجیب قرار دارند. این فرض، جزو سادهکنندهترین فرضیات است برای همین، این بازی از سوی گردانندگان امور …تی بسیار مورد توجه است. بر اساس این قاعده، این آدمها میتوانند سوار بقیه آدمها شوند، به آنها اردنگ بزنند، شلاقشان بزنند و هر وقت مزاحم بازی کردنشان شدند آنها را ذبح فرمایند. امروزه این بازی بسیار مرسوم شده و اغلب مردم از هر قشر و با هر سطح تحصیلی به این بازی روی میآورند.
…
شاید این مهم باشد که بدانیم با چه چیزی بازی میکنیم.
آدمها کوچکند، آنقدر که گاهی دلشان برای خودشان هم تنگ میشود … به خصوص وقتی که ماه در هبوط باشد …
nemidoonam!!!vali fek konam na ham ghadim na ghiafehamoon shabihe hame!!!nazere shoma chie???!!!l
rira jan, manham yejouraaee nazaram hamisheh baa baghiyeh fargh mikone. | bebinam nesbat mesbati nadaarim man o shomaa ????
سبک جدید نظردهی تونو میگم!البته صلاح مملکت خویش خسروان دانند..ولی…راستش من سبک قبلیتونو بیشتردوست داشتم!همین تفاوتش با وبلاگای دیگه جالبش کرده بود.انگار همه دور هم بودن.باصفاوصمیمی !یادداشتای شما ودرکنارش حرفای مربوط ونا مربوط ما!اما شما ترجیح دادین همرنگ جماعت باشین .درزندگی اجتماعی معمولا رای با اکثریته.منم که | | کاملا غیر | عمدی وطبق معمول نظرم بااکثریت فرق میکنه!! | بهرحال امیدوارم موفق باشین.
لیشام گرامی | دست رو دلم نزار که از دست کارمندام خونه…. p:
بی بهانه آرزوهای سفیدت را سیاه میکن
گمان مبر خط آخر این سیاه نوشتهها، نقطه خواهد داشت. آنقدر مینویسی که نه مرا تاب خواندنش باشد نه تو را عمر نوشتن…
خستهات نمیکنم، تب که میکنی تازه میشوی نویسنده داستانهای ناب.
نمیدانم تو به قلم تکیه زدهای یا او به دستهای تو! به هر حال، در یک تبانی ساده یکی میچرخد و دیگری…
و من تنها خط به خط نگاه میکنم و میمانم از این هم آغوشی پاک.
یادت نرود یک کوچه مانده به خاطرات گمشده، حتما یک دست نوشته باطل میبینی که روزهاست از تاریخش گذشته است. آن را نخوانده بچسبان به دیوار همسایهمان، شنیدهام عاشق کاغذ باطله تبناک است. نشنیده بگیر، تازگیها با کاغذ باطلههای داغ کاسبی میکند.
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست – عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی …
از کشف بزرگ آقای خدایار حیفم اومد چیزی نگم!!! فقط نمیدونم چرا این جا ثبتش کردن!!! آقای لیشام باید زحمت اطلاعرسانی کاملترشو بکشن تا استعداد ایشون به هدر نره!!!
توی جاده.. پر از اتومبیلای رنگارنگ… شرشر بارون… کولاک باد… یه وانت پر از اسباب (احتمالامنزل) که روی همش یه برزنت ضخیم کشیده بودن… فقط یه رخت آویز (همون چوب لباسی یا هر چی شما بگین) با تنهی باریک فلزی با ۴ تا دست کوتاه رو به آسمون بیرون از برزنت مونده بود…… بارون و باد بدجوری میزدنش!…. گفتم حتما زنگ میزنه!… داغون میشه…. باید میرفت زیر همون برزنت که مث بقیه راحت باشه… همرنگ جماعت… اما… انگار توی دشت و جاده وآسمون و بارون یه چیزایی میدید که بقیه نمیدیدن!… یه چیزایی که نمیخواست از دستشون بده…. یه چیزایی بالاتر از سقف دیدن دیگران…. نمیدونم… شایدم آرزو میکرد اونم الان زیر برزنت خوابیده بود!!!
ببعی میگه بع بع
سلام شهبازیان، میخوامت! *:
این یکی جا موند که برای بعضی از آدمها، به غیر از خودشون بقیه آدمها اسباببازیهایی هستند که نه احساس دارند و نه درک و نه شعور. از نظر این آدمها باید با بقیه آدمها مثل اسباببازی مدتی کار کرد و بعدش انداخت دور به همین راحتی
آدم این جا سرش گیج میره. سبک کامنتگذاری وبلاگ شما چه جوریه؟ آخه این نظراتی که این پایین هست هیچ ربطی به موضوع نداره. چرا همه نظرات یه جا جمع شده؟ شما نظرات رو با توجه به موضوع دستهبندی نمیکنین؟
آدمها به نظر من بزرگن واسه همین گاهی از اون وری غش میکنن