نمیدانم چه حکمتی است که صبح علی الطلوع که میخواهیم ندای ساعت موبایل را لبیک بگوییم، هیچ رقم به کتمان نمیرود که سر ضرب با زنگ اول ترک رخت خواب کنیم. این میشود که اول بار که دستمان به یافتن مکان موبایل توفیق یافت، حسب عادت، در گولی خواب و بیداری، اسنوزش میکنیم به این امید که چند دقیقهای محضر خواب نوشین صبحگاهی را بیشتر درک نماییم.
خوب! تا اینجایش که چیز عجیبی نگفتیم چرا که یقینا حضرات دوستان هم به دردهایی مشابه مبتلا هستند. چیز بیتربیتییی هم ـ که گاه دوستان بیخودکی ما را متهم میکنند ـ نگفتیم. اما قصه از این جا شروع میشود که هر گاه کمی هوش و حواسمان برمیگردد و سعی میکنیم به درک ظروف زمان و مکان مفتخر شویم، یک چیزی مانع میشود که به عالم بیداران بپیوندیم که الان میگویم چیست.
حالتی را متصور شوید که جسم مبارک در حالتی بهینه، ما بین پتو و تشک استقرار یافته. موبایل در دست، تلاش دارید که اندکی هم که شده، بدانید که چهکار میخواهید بکنید. حالا کاملا احساس میکنید که پشت هر کدام از پلکهایتان یک رأس فیل در کمال ادب نشسته است. در عین حال میدانید که اولین آگاهی لازم برای گذار از مرحلهی نشئگی بامدادی، دانستن زمان است؛ پس باید ترتیبی بدهید که پلکها را با هر جانکندنی هم که شده کمی باز کنید تا نگاهی به ساعت بیندازید. زور میزنید و باز هم زور میزنید. بیشتر زور میزنید. یکی از پلکهایتان کمی جنبیدن میگیرد و علی رغم وجود فیل فرضی، اپسیلونی باز میشود و به محض درک رؤیت ساعت و درک زمان، آن فاصلهی مابین دو پلک بالایی و پایینی، در کمتر از اپسیلون ثانیه بسته میشود 😁 حالا اعصابتان سعی میکند اطلاعات را به مغز انتقال دهد. دو دقیقه بعد اطلاعات به محل مورد نظر میرسد. مغز خمیازهکشان نگاهی به اطلاعات میاندازد. نگاهی هم به شما میاندازد. طبق تجربه میداند که در ناصیهی شما اثری از بیدارشدگی نیست. اما باید برای این موضوع دلیل قانعکنندهای داشته باشد. چه دلیلی میتواند این قدر قانع کننده باشد که شما حاضر شوید خوابیدنتان را ادامه دهید و از آن طرف، جلسههاتان را دودر کنید؟ غیبت بخورید؟ غر و لند رییس و همکار را بشنوید؟ لگد برادر را تحمل کنید؟ و از همه بدتر، از سرویس جا بمانید؟
خوب! بدیهی است! “رُند نبودن ساعت”.
در این که ساعت شش و هفده دقیقه زمان خوبی برای بیدار شدن نیست، شکی نیست. همینطور شش و سی و دو دقیقه. ایضا شش و چهل و نه دقیقه. به خودتان قول میدهید که هفت، دیگر آخرش است. به خودتان که میآیید میبیند که حضرت زمان، قایمکی دور از چشمتان تندتر دویده و ساعت هفت و یک دقیقه را نوید میدهد. بدیهی است که در این صورت مناسبترین زمان برای بیدار شدن، هفت و ربع خواهد بود…
اینها گفتم که بدانید، الحق و الانصاف که بیدار شدن صبح از هر جهاد اکبری، اکبرتر است خاصه اگر ساعت، رُند نباشد…
شرمنده هااااااا ببخشید من نمیدونم راجع به چی می صحبتین من فقط اومده بودم دنبال تعبیر خوابم ولی متاسفانه چیزی گیرم نیومد اگه شما تونستین پیدا کنین بهم بگین دیشب خواب دیدم که کلی مهمون اومده و ما تو خونمون گوشت نداریم یه دفعه یه نفر اومد و گفت این گوشت فیل هس ببر بپزش منم رفتم و پختمش و انصافآ هم خیلی خوشمزه بود !!!!!!
به نظر شما تعبیر خوابم چی بود؟
لیشام جان اون کاری که جناب ادیسون کرده و بنده بهش در بند اول صحبت اشاره کردم همون اختراعه! اما اندر باب بند دوم و مکاشفه باید عرض کنم حق با شماست! به هر حال تجربیات در اینگونه مقولات (مکاشفه رو عرض میکنم;) ) حرف اول رو میزنه و بنده در این خصوص بر خلاف حضرتعالی عمرا کاشف خوبی نبودم!!
بابا، باز وضعیت تو خوب است. این قضیه رُندی ساعت در مورد من صدق نمیکند! یعنی اگر شانس بیاورم (یا بدشانسی بیاورم) و ساعت دقیقاً هشت (به اختلاف شروع آن دقت کن! در مورد شش و هفت که اصلاً حرفی قرار نیست زده شود) باشد هم باز امکان خروج از آن وضعیت دلفریب و فرحبخش نیست!!!
لیشام جان! اگر میخواهی با شخص خاصی حشر و نشر و انتشارات داشته باشی، اختیارت با خودت است! آما این جا خانواده رد میشه، گاو رد میشه، من رد میشم… خلاصه خیلی نمیشه جلوی همه چیز رو ول داد! الغرض لطفا با میدان دادن به اندیشههای بیمار منظره جلوی چشم ما را ـ که بلاگ شما باشد ـ خراب نکنید. آن وقت من مجبورم میشوم که برای عدهای که نیاز به روانپزشک دارند به طرزی حاذقانه لپ مطلب رو گاز بگیرم! (منظورم این است که حتی اگر در این نوشته من زشتیای بیش از حد مجاز زمانه من و تو ـ نه حد مجاز مجرد و افلاطونی ـ وجود دارد، حذفش کن)
از عوارض دوران مجردیه؛ مرتفع میگردد!!!
به زودی وقتی که در سرویس نشستهاید باید زنگ موبایلتان را خفه کنید و به ایامی بیندیشید که میتوانستید تا ۷.۱۵ بخوابید. آن گاه آه از نهادتان بر میخیزد و…
شاید یه جورایی راست میگی
همه آدما پلیدیهایی تو وجودشون دارند، بالاخص ایرانیهای (با سابقه بیفرهنگی ۱۴ قرن) ما هم تفریح میریم ماهیگیری، البته شما فقط در صورتی میتونی ایراد بگیری که یه گیاهخوار کامل باشی،
لذت ماهیگیری بیرحمانهتر از لذت خوردن کباب کوبیده نیست. تازه اون ماهیای که میگیریم تا اون موقع از زندگیاش لذت برده.
لیشام: و ما حالا ما باید از خوردنش لذت ببریم 🙂 این رو گفتم که به شما یادآوری کرده باشم که بنده به نیت خوردن ماهیها میآم ماهیگیری. ضمناً اگه گاوخونی جور شد، قلاب یادت نره P:
ماهیگیر تو این دنیا زیاد باید پایید مثل اون ماهی باهوش که تو دبیرستان میخوندیم خودش رو به مردن زد یه وقتایی رو آبی بریم عوض زیرابی شاید از دست قاتل رهایی یافتیم!
ما هر روز صبح تصمیم میگیریم سحرخیز باشیم ولی هر روز با بوی غذای سوختهی ظهر که صبح مادرمان به ما سپرده بیدار میشویم (ما که دیگر کارمان از اسنوز و اینا گذشته در آن گیجی خواب به مغزمان ناخواسته یاد دادهایم که ترن آف کن عزیز)
حیوانات مثل توی قاتل احساس دارند وای بر تو نفرین بر که از سن کودکی وجودت و روحت را فنا کردی شکمت را از گوشت مردار حیوانی مظلوم که توان دفاع از خودش را نداشت و تو او را به طرز وحشیانهای کشتی و خونش را درون شکمت کردی. داد و فغان آن گوسفند و آن قمری خدای من این چه دنیای کثیف و بیرحمی است که مجبوریم در کنار این انسان نماها زندگی کنیم و شاهد کشتار بیرحمانه حیوانات باشیم اونم تو کشوری که خیر سرش فرهنگ دو هزار ساله داره. امیدوارم روزی خانوادهات را جلوی چشمان خودت سر ببرند و آن قاتل کیف و حالی را که به به طرز جنون امیزی به تو دست داده بود به او هم دست دهد. نفرین بر تو باد
لیشام: دوستان عزیز، این کامنت و کامنت قبلی را دوست نادیدهیی چند ثانیه پیش روی این پست گذاشت و حیف دیدم که از منظر شما عزیزان دور بماند لذا علی الحساب به این پست انتقالشان دادم. بخوانید و حالش را ببرید 🙂
نفرین بر تو که حق زندگی رو از موجود زندهیی که روح دارد و درد را حی [حس] میکند بخاطر شکم پستت میکشی تو یک قاتلی مثل بقیه شکارچیها اه و نفرین همه این زبونبستههایی که بدستت کشته میشن دامن تو و خانوادهات را خواهد گرفت ای کاش یک حیوان هم تو رو مثل اون ماهی کوچولو میکشت و این جور زجرت میداد و بجای سه بار کوبیدن سرت به سنگ هزاران بار این کار ا با تو میکرد سرزمینی که به وسیله آخوندهای ضحاک و خونخوار اشغال شده تو و امثال تو رو پرورش میدهد که بویی از انسانیت نبردهاید. تمام بدبختیهای دنیا بخاطر شکنجه و خونرزیهایی است که با مظلومان یعنی حیوانات زبون بسته میشود. نفرین بر تو باد
این حقیر به اقتضای تفاوت سنیام با شما مرضم هم پیشرفتهتر است، حتی اگر خوابم هم نیاید صبر میکنم تا موبایل محترم یک بار دیگر خواهش کند
لیشام: عالی بود :)))))
ولی این فیل چه جوری میتونه پشت چشم شما بشینه؟! :)) :O
لیشام: خوب خیلی ساده: در کمال ادب P:
من یاد گرفتم با اولین زنگ موبایل از خواب بیدار بشم!
لیشام: همینه که میگن یاد گرفتن بعضی از چیزها خوب نیست! مثلا شما با این آموزهتون خودتون رو از کلی از لذایذ معنوی محروم کردین D:
balad nsitam chy kar konam farsi beshe. agha Lisham, bande bazgashte ghoroor afarine shoma ro be sabke zaghart nevisy tabrik migam. edame in hal o hava ra az webloge shoma khahanam!
لیشام: کامران جان، خیلی خندیدم وقتی این عبارت “زاقارت (!) نویسی” رو خوندم :)) ای ول
This was great! long time noc…
هی برادر لیشام. این رو گفتی آه از نهاد ما بلند شد. حالا فقط تصور کن که همین مرض رو قبل از شروع درس خوندن، قبل از شروع کار کردن، قبل از غذا خوردن و قبل از خوابیدن هم داشته باشی. آقا داری از خستگی جون میدی ساعت شده ۱:۵۷ به خودت میگی ۲ شد میخوابم. یهو میزنه این کانال اجنبی بیناموس، میبینی شوی جدید خانم ایکس نشون میده. خواهرمون هم هوس کرده این دفعه کلیپ رو رو ۵ دقیقه ببنده. هوس خواهرمون همان و بیدارباش بعدی تا ۲:۱۵ همان. تو خود حدیث مفصل بخوان…
لیشام: خوندم اخوی ؛)
ahammiat e rond boodan saa”at ro man ham ghabool daaram. mitoonim iek sa”ati dorost konim keh hamisheh rond baasheh?! paaieh am haa…
لیشام: نوید جان! کل نمک روند بودن ساعت اینه که با چشمات ببینی که ساعت روند نیست، حالا اگه چنین خطایی کردیم و چنین ساعتی رو ساختیم دیگه دور این لذت خاص رو باید خیط بکشی. حقیقتش اینه که با این پیشنهاد موافق نیستم 🙂
سلام. لیشام جان. فرآیندهای پیچیده شناختی (cognitive) را در اون لحظه خاص و ایضاً کامنتهای ماها رو ول کن و “بخواب بابا…لحاف…”
خوابهای خوب ببینی 🙂
لیشام: ای ول داداش! به عرض میرسونم که این هفتهای که گذشت و همزمان بود با زندگی این پست، کلا نشد که زودتر از هفت و بیست و سه دقیقه ـ به تعبیری همون هفت و نیم ـ بیدار شم ؛)
در غم شما شریکیم، بدجور! ای کاش ادارهها را هم میشد مثل مدرسهها صبحی و بعد از ظهری کرد! وای که چی میشد، تا لنگ ظهر میخوابیدیم! اصلا ما نمیدانیم که کدام پدرآمرزیدهای این جملهی مسخره را توی دهن ملت انداخته که سحر خیز باش تا کامروا باشی! ما کلی دور و برمان آدم میشناسیم که سحر خیز نیستند و کامروا!
لیشام: که یکیاش من P: اما میخواستم بگویم که کدام غم طاها جان! این صبح خوابیها عین نشاط و لذت و شنگولیت است. بخواب و حالش را ببر 🙂
من این جهاد اکبر شما رو چند بار درک کردم
لیشام: هر دو درک کردن هستن اما این کجا و آن کجا…
حل این معما نه تو دانی و نه من
لیشام: ممنونم سحر عزیز که من رو یاد این رباعی انداختی:
اسرار ازل را نه تو دانی و من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده درافتد نه تو مانی و نه من…
بالاخره ک*و*ن گشادی بیتوجیه نمیمونه برادر
لیشام: از قدیم گفتن: گشادگی بیتوجیه مثل زنبور بیعسل میمونه
اصلا به نظر من این صبح زود! بیدار شدنها مال وقتی بوده که حضرت ادیسون روشنایی دیده اختراع نکرده بود! خب لزوما مردمان باید با طلوع آفتاب بیدار میشدن تا غروب آن هم در منزل کپیده ببخشید خوابیده باشن! الان وضع فرق میکنه خب! کلللللی میشه صبحا خوابید شبا بیدار بود با نور دیده!!! بد میگم؟ ؛)
لیشام: نه والا! فقط یه تذکر آیین نامهای میخواستم حضورتون عرض کنم، اونم این که بعضی چیزها اختراع کردنی نیستن، بلکه کشف کردنی هستن 🙂 به گمونم این نور دیدهیی که فرمودین از اون کشف کردنیها باشه ؛)