فارغ‌التحصیل علامه‌حلی

۸ مهر ۱۳۸۴ | دسته‌بندی‌نشده | ۲۸ comments

تا وقتی که نگفتم فارغ‌التحصیل علامه‌حلی‌ام، اوضاع خوبه؛ ولی به محض این که لو می‌دم … اون وقته که خر بیار و باقالی بار کن …

چندی پیش به مناسبت تولد یکی از رفقا، رفته بودیم شام بیرون. سر میز، مشغول به انواع هجویات و هزلیات بودیم که همسر یکی از دوستان عزیز بعد از مدت‌ها آشنایی، انگار که چیز جدیدی کشف کرده باشه، در حالی که به طور مشکوکی به من نگاه می‌کرد پرسید: شما هم فارغ‌التحصیل علامه‌حلی هستید؟ بالطبع من هم گفتم: بله … و اون وقت با حالتی آمیخته با تأسف و تأثر بسیار فرمودند: براتون متأسفم! فکر نمی‌کردم شما هم علامه‌حلی‌ای باشین …

خوب! به هر صورت یکی داره یکی نداره دیگه؛ ایدز هم که نیست، ایشالا خوب می‌شه …

باز جای شکرش باقیه که رول علامه‌حلی نبودن رو تا اون موقع خوب بازی کرده بودم …

گر چه من خیلی از موفقیت‌های کاری و علمی‌ام رو که الان دارم مدیون درس خوندن تو این مدرسه هستم؛ ولی بخش عمده‌ای از مشکلاتی که توی حوزه‌های مختلف به خصوص روابط انسانی و کاری، بعد از فارغ‌التحصیلی برای من به وجود اومد رو هم متأثر از تربیت گل‌خانه‌ای علامه‌حلی می‌دونم. البته شاید الان وضعیت اون‌جا خیلی تغییر کرده باشه، ولی این مسأله حداقل توی فارغ‌التحصیل‌های هم‌دوره‌ی خودم و یکی دو سال پایین و بالا، از نظر من کاملاً مشهود بود. طوری تربیت شده بودیم که فقط می‌تونستیم با خودمون کار کنیم؛ خواسته یا ناخواسته بیش از حد خودمون رو قبول داشتیم و اصولاً برقراری ارتباط دوستانه و خصوصاً کاری، چه از طرف ما و چه از طرف دیگران، دشوار بود و بعضی وقت‌ها موجب آزردگی همدیگه هم می‌شدیم. همه‌ی بچه‌هایی که با این‌چنین مسایلی مواجه بودن، قطعاً خیلی هزینه کردن تا مشکلاتی از این دست رو بشناسن و حل کنن؛ حداقل برای من این‌جوری بوده …

یکی از عزیزان واژه‌ی “سمپاد” رو در جمله‌ای دردناک و تا حدی زننده بیان می‌کرد: سازمان ملی پرورش ادا و اطوار و دلقک‌بازی! … از این رویکرد دفاع نمی‌کنم ولی متأسفانه توان رد کردنش رو هم ندارم چون مثال‌هایی که مهر تأیید به این مفهوم می‌زنن خیلی بیشتر از این حرفان که بتونیم استثنا بدونیم‌شون؛ خصوصاً کسانی که اصولاً سمپادی بودن، به اون‌هاست که شناخته می‌شه …

بگذریم … توی مهمونی اون شب یه اتفاق دیگه هم افتاد که بعدها دوستان که تعریف کردن یادم اومد که چی کار کردم. وقتی که بحث راجع به همین مسایل مربوط به فارغ‌التحصیلان علامه‌حلی داغ بود و اکثریت قریب به اتفاق ـ با این که علامه‌حلی‌چی بودن ـ معتقد بودن که اون‌ها آدم‌هایی هستن که همچین بفهمی نفهمی مخ‌شون پاره‌سنگ برمی‌داره؛ خانم محترمی هم که افتخار آشنایی‌شون رو پیش از این نداشتم یوهو گفتن: … اما من دیدم علامه‌حلی‌ای که آدم باشه! … و من هم امون ندادم و با احساس تمام، جوری که حق مطلب رو ادا کرده باشم گفتم: بعععع …. بعععع …

۲۸ Comments

  1. مهدی

    ما آسیاییها مشکل داریم…
    ما ایرانیا مشکل داریم…
    ما بچه های تهرون مشکل داریم…
    ما دانشگاه سراسری ها مشکی داریم…
    ما شریفیا مشکل داریم…
    ما علامه حلی ایها مشکل داریم…
    خیلی ترجیع بند آشنایی شده.به راحتی پا میدیم به هرکسی که میخواد به یه طریقی خودش رو ناکم(واگه بتونه) برتر از ما نشون بده.هرکسی هم قصدی داره.یکی میخواد قاره مونو بچاپه و توسرمون بزنه.یکه میخواد کشورمونو قهوه ای کنه و هرکاری خواست باهامون بکنه و ما بگیم حقمونه و سرمونو بندازیم پایین.یکی میخواد ناراحتیشو از اینکه دخترای شهرشون به ما بیشتر پا میدن یه جوری توسرمون بزنه.بقیه هم میخوان سرکوفتایی که توبچگی به خاطر ما از ننه باباشون خوردند بالا بیارن تو صورتمون.جالب اینه که ماهم توهررده ای داریم به همه پا میدیم که کارشونو کنند و حرفشونو بزنن.باهاشونم همکاری میکنیم و حرفهای مفتشونو بهادار میکنیم.دوست من.هم مدرسه ای.همکلاسی.همشهری.هموطن.هرجور که بودی و هستی بهترین بودی و هستی و خواهی بود.همه تو همه برهه های زندگی مشکلاتشونو دارن و خواهند داشت.پس اگه داری تلاش میکنی که زندگیتو بکنی.بهترش کنی.ازش لذت ببری و موجود مفیدی باشی بدون که حرف نداری.این مزخرف گو ها هم همشون به لحظه لحظه زندگیت غبطه میخورن و آرزوشونه که بتونن پا جای پات بذارن.این داستان علامه حلی هم از یک شوخی شروع شد که توسط بقیه درست فهمیده نشدومتاسفانه بچه های خودمونم شوخی شوخی بهش پا دادن.حالا وقتشه که خودمونم جمعش کنیم.ما با کسی مشکل نداریم.با همه هم دوست و رفیقیم و خوشیم.قرار نبوده از اول همه مهارتا رو داشته باشیم.اما از خیلیا زودتریاد میگیریم و بکار میبندیم و الگو میشیم.هر کی هم ناراحته بشینه توی آب یخ.

    Reply
  2. پریسا

    لیشام جون با حرفت در مورد اینکه بچه های سمپاد به سختی با بقیه ارتباط برقرار میکنن موافقم اما نه در مورد همه شون . مثلا خود من ارتباط اجتماعیم خیلی خوبه .

    Reply
  3. پن کیک

    تقصیر خودمونه.
    تو مدرسه به ما نمی گن با بقیه فرق دارین؛ این ماییم که به محض قبول شدن یه خط گنده ی قرمز بین خودمون و اون بیرونیا می کشیم.
    البته… الان بچه های سمپاد خیلی اجتماعی تر و سازگارتر شدن.
    و این که چند سال بعد آن قدر مدرسه سمثد توی ایران می ریزن که دیگه فرقی با بقیه ی مدارس نخواهد داشت! (انحلال نرم… متاسفانه!)
    ممنون از نوشته تون، جالب بود!

    Reply
  4. taha MBA

    سلام
    منم علامه‌حلی بودم و البته ابتدای امر باید بگم تو برقراری ارتباط با دیگران مشکل داشتم ولی الان که نه! فکر نمی‌کنم این درست باشه که بچه‌های شریفی این مشکل رو دارند چون من ۶ سال هست که شریف درس می‌خونم و تا حد زیادی در روابط با دیگران موفقم. اما نکته جالب اینه که تنها ایرادی که تو مصاحبه MBA از من گرفتن این بود که فارغ التحصیل علامه‌حلی‌ام!!! فکر می‌کردم این خوبه برای رزومه ولی آخرش پشیمون شده بودم از این نوشتنش!!!‌

    Reply
  5. emad

    سلام، آقا کی گفته ما آدم نیستیم. من دانش‌آموز سال سوم راهنمائی هستم ولی فکر می‌کنم که دانش‌آموزانی که تو بیرون هستند یه مشت بی‌شعور… هستند. ما از ساعت ۷ صبح تا ۱۰ شب درس می‌خونیم که چی؟ بقیه بگن بهمون براتون متأسفم!؟ البته قبول دارم که از اونجائی که خیلی خر می‌زنیم نمی‌تونیم زیاد با دیگران ارتباط برقرار کنیم ولی لال هم که نیستیم. به هر رو من به امید شریف و استندفورد می‌خونم شما رو نمی‌دونم! موفق باشید

    لیشام: آفتاب آمد، دلیل آفتاب… مبارک باشد

    Reply
  6. sara

    بچه ها ولی من هنوز نفهمیدم که ماها چه مشکلی داریم؟!! من خیلی سعی می‌کنم عادی رفتار کنم و با همه درست حرف بزنم ولی بازم با بقیه مردم خیلی راحت نیستم

    Reply
  7. ساناز

    من برای حمایت از حقوق فرزانگانی‌ها می‌گم که دقیقاً با لیشام موافقم و قویاً فکر می‌کنم چیزی که لیشام رو نجات داده اینه که شریفی نشده. همون چیزی که تا حدودی باعث نجات من هم شده! خلاصه که بع بع

    لیشام: من نفهمیدم از کدوم حقوق صحبت می‌کنی ولی به هر صورت با تیکه‌ی آخر حرفت اکیداً موافقم

    Reply
  8. lisham

    سلام خوشحالم از اینکه با هم اسمم اشنا میشم. من اسمم لیشام از لاهیجان.خوشحال میشم منم جزء دوستات باشم.

    Reply
  9. afra

    آخی…. دمت گرم داداش! گل گفتی! خداییش من هم که اول دیدمت گفتم آدم حسابی هستی و نرمال! بهت نمیاد علامه‌حلی باشی…. گاهی از این اشتباهات (که تو علامه‌ای بشی!!) پیش میاد دیگه! تنها جماعتی‌اند که به نظرم نافرم‌تر از شریفی‌ها هستند!!

    لیشام: البته این نظر لطف شماست که حقیر رو داخل آدم جماعت حساب کردین ولی کاملاً پشت حرفت وایسادم. هر کی هم گیر داد بهت حواله‌اش کن به من، …

    Reply
  10. farhad

    ! High pal, thanx for the link, booos

    Reply
  11. علی

    با سلام وبلاگ توپی دارید. من علی یزدانی هستم و در زمینه تولید قارچ دکمه‌ای و صدفی به مدت ۴ سال در شهرستان دزفول فعالیت دارم. دارای سایت http://www.dezmushroom.com و وبلاگ vitamin در سایت http://www.dezfoul.net هستم. به من سر بزن. ارسال cd و جزوات کاربردی تولید قارچ ارسال بروشور رایگان | -۳۲۲۳۷۶۸-۰۶۴۱ | | |

    Reply
  12. یه علم و صنعتی

    تا به حال به شباهت خودت و رومیان باستان اندیشیدی

    Reply
  13. سینا

    سلام لیشام جون! حرفت رو خوب می فهمم. بیش از یکسال اینجا بودم بدون اینکه دوستی پیدا کنم. نمی دونم اینجا هم علامه حلی دارن یا نه ولی اینو می دونم که میگن وقتی پیرتر میشی دوست پیدا کردن خیلی سخت میشه. مخصوصاً برای من که اگر دیواری هم اطرافم نباشه، همیشه این دیوار داخل ذهنم هست و من نمی تونم ازش رد شم. شاهدم خدایار!

    Reply
  14. هما

    اینو که واقعنی درست می‌گی، ماها بین خودمون سخت بقیه رو قبول می‌کردیم و اون‌ها هم راجع به ماها ناخوب فکر می‌کردن… حتی من یادمه سال اول دانشگاه، سر پروژه‌ها و واسه همین قضیه، کلییییی دردسر داشتم!

    Reply
  15. کاوه

    آقا یک متن تازه بنویس که کم کم خریت بنده در این باب داره بع بعش گل میکنه و می..م به بعضی هیکلها که از وجود متعالیشون خاطرات زیادی زیادی شیرین دارم (به احتمال صد در صد میشناسیش).

    Reply
  16. مریم

    ممنون بابت پاسخ سوالات.

    لیشام: خواهش می‌کنم. وظیفه بود. اگه کمک دیگه‌ای هم از دستم برمی‌آد خوشحال می‌شم در خودمت‌تون باشم. به هر صورت من تازه واردم. البته یه چند تایی کتاب عکاسی قراره دستم برسه … تا بعد

    Reply
  17. علی بی همتا

    داداش حرف دهنتو مزه‌مزه کن می‌خوای بزنی یه بار دیگه از این لاطائلات بنویسی با این دفه می‌شه ۲ بار. ولی از شوخی گذشته من بهم برخورد از این گیری که به علامه‌حلی‌چیا دادی. خدا وکیلی بگذریم از اینکه من بچه‌های علامه‌حلی رو(و نه خودم رو) از بقیه تو همه موارد یک سر و گردن بالاتر می‌دونم اما شخصا در برقراری ارتباط با بقیه عناصر اجتماعی (چه بانوان! چه آقایان) مشکلی ندارم. تفاوت مردم عادی با بچه‌های علامه‌حلی مثل تفاوت پسرخاله و برادره برام. خداوکیلی هنوزم بعضی شبا خواب علامه‌حلی و هم‌کلاسیامو می‌بینم. الان که فکر می‌کنم می‌بینم دلم واسه همشون تنگه.

    لیشام: علی دوست‌داشتنی و عزیز، این چیزی که گفتم قطعاً مخاطبش همه‌ی بچه‌های علامه‌حلی‌چی نیست، چه بسا که خودت هم داری می‌گی مشکلی نداری و خیلی‌های دیگه رو هم دیدیم که مشکلی ندارن، حرف گزافی نیست که بگم من هم مشکلی ندارم چون وضعیت ارتباطی من اعم از دوستانه و کاری، به‌ترین دلیل برای اونه، ولی این مسایلی که گفتم رو اوایلی که اومدم دانشگاه، به طور جدی و البته ناخودآگاه برام پیش اومده. اون موقع نمی‌دونستم دلیلش چیه و چرا بعضی چیزهایی که ما یاد گرفتیم و بهشون عادت کرده بودیم، با چیزای دیگه‌ای که توی بازارکار و ارتباط‌های عام و روزمره می‌دیدیم، تطابق نداره و خیلی از آموزه‌هامون اصلاً کار نمی‌کنه … بسیار خوشحالم که اونا رو ـ به نظر خودم ـ به مناسب‌ترین وجه ممکن حل و فصل کردم. توی جمع‌هایی که هستم ـ که با توجه به کارم علامه‌حلی‌چی و المپیادی مثل نخودفرنگی ریختن ـ به عنوان یه کسی که تجربه‌ی ارتباطی و کاری نسبتاً خوبی داره، گاه چیزهایی می‌بینم که یه دنیا دلم می‌گیره که چرا این دوستان عزیز ـ که عموماً چندین سالی کوچک‌تر از ما هستن ـ ساده‌ترین نکاتی که صرفاً پایه‌ای مبتنی بر اخلاق و ادب داره رو رعایت نمی‌کنن و حقیقت اینه که این موارد، خیلی خیلی زیادن … بله! من هم افتخار می‌کنم به علامه‌حلی‌چی بودنم، خواب اون‌ها رو می‌بینم و حالا شاید نه به اندازه‌ی شما، ولی دل من هم خیلی برای دوستای دبیرستان تنگ می‌شه، اما نظر من به اینه که یه سری چیزهایی رو اشتباه به ما یاد دادن و از اون جمله ـ که به نظر من مهم‌ترین‌شون هم هست ـ الگوسازی بود. ما ناخودآگاه هفت سال، هر روز داشتیم الگو می‌گرفتیم، اقتضای سن‌مون ایجاب می‌کرد و فکر می‌کنم که این مسأله رو آموزگاران ما خیلی خیلی خوب می‌دونستن و حتی برنامه داشتن … بگذریم علی جان بگذریم … این بحث قطعاً به درازا می‌کشه و ممکنه به خیلی‌ها هم این وسط بربخوره، تا همین جاش هم اگه به کسی برخورده، علی‌الحساب، عذرخواهی می‌کنم. ترجیح می‌دم از گل و بلبل صحبت کنیم و لات‌بازی‌هایی که درمی‌آوردیم. شاید این جوری به‌تر باشه، مگه نه؟ …

    Reply
  18. nima

    راستش چه عرض کنم. این احساسات این روزا تبدیل شده به یه حس انزوا طلبی و اکثر بچه های سمپاد، الان دچار یه جور ناتوانی در برقراری روابط اجتماعی شدن. منهای این که دو سه تاشون رو دیدم که در دختر بازی پوز هر چی اینکاره ست رو هم سفید کرده بودن. اما این رو من یه جور توانایی برقراری روابط اجتماعی نمی بینم چون این فقط و فقط اقتضای سنشونه

    Reply
  19. خدایار

    بع—ع بع—–ع حال کردم با حس گوسفندی که بهم دست داد دوست داشتم الان تو یه چمنزار بودم با تمام همکلاس‌های قدیم …

    لیشام: … و می‌چریدیم D: … |

    Reply
  20. ن

    من کاری به کار این حرف‌ها ندارم. اما همیشه سمپادی بودن و علم و صنعتی رو تو سر بچه‌های دانشگاه آزاد می‌کوبیم که با ایده‌پردازی‌های آب دوغ خیاری قمپز (؟) در نکنن و در مورد مسایل حیاتی (مالی) شرکت کوتاه بیان، البته در بقیه موارد راحت می‌ذارمشون که عقده‌ای نشن!!!

    Reply
  21. مژده

    یعنی موضوع اینقدجدیه؟ شریف! علامه حلی! المپیادی!

    Reply
  22. کاوه

    همان‌طور که قبلا به عرض رساندیم، یکی از این کامپاننت‌های حروف کجکی را اینجا مستعمل بفرمایید وگرنه اینجانب برای گسترش بعبعیت خودمان به بات‌نویسی پرداخته و اینجا را پر از بع‌بع می‌کنیم بعععع بعععع

    لیشام: من غلط کردم، من پی‌پی خوردم، هر چی شوما بگین … اصلاً من هم بعععع بععععععععععع خوب شد! راضی شدی! جیگرت حال اومد! ولی این کامپننت رو بی‌خیل شو. حال و حوصله‌ی این قرتی بازی‌ها رو ندارم. باشه؟ آفرین … بععع بعععع

    Reply
  23. نغمه کرباسی

    این وصله‌ها به هرکسی نمی‌چسبه!!!

    لیشام: زمین خورده‌ی هر چی ریفیق بامرامیم!!! D:

    Reply
  24. کیانوش

    در ایـن بـاب بـنده زبـانـم از هـرگـونـه اظهـار فــضـلی قـاصره (اگه دیـکته‌اش رو درست نـوشتـه باشم) چــو تـا قـبل ازین نـه فارغ‌التحـصیل علامه‌حــلی دیده بـودم نـه شــریـفی!!

    Reply
  25. فرزام

    در مورد اینکه گلخونه‌ای بزرگتون کردن، خب حق داشتن دیگه آخه تو خیلی گُلی!! و اینکه اعتراف کردی … معمولاً اعترافات اینچنینی دو حالت دارن: ۱ـ از روی دانش و بینش {که مسلماً از فردی مثل شما همین انتظار می‌رود} ۲ـ به خاطر اینکه بگن داداش ما خودمون حالیمونه شما دیگه ذرت پرت نکن، و یا اینکه: ببینین من واقعاً اینطوریم؟! (با حالت مظلوم و نگاه کرشمه آمیز!! و چند بار پلک زدن و بالا دادن ابروها همراه با ناز و ادا !!) و طبعاً بقیه هم می‌گن نعععع نعععع!!! تو نازی … گُلی … اما گذشته از شوخی و این حرفا، ما که در شما خصوصیات حلَی و شریف و … ندیدیم. شاید هم واسه اینکه عشق و سنگکی شدی و اصلاح ژن صورت گرفت!! اما در هر صورت عرض چکارت* می‌شود *:(چاکر بودن)

    لیشام: لطف طبع بزرگ‌وار شماست که حقیر رو مرهون نظر کریمانه‌ی خودتون می‌دونید. ما هم ایضاً مخلصیم.

    Reply
  26. کاوه

    بعععع بعععع

    لیشام: کاوه‌ی عزیز!! ما همدیگر رو خیلی خوب می‌شناسیم، مگه نه؟ پس می‌شه بسه!!

    Reply
  27. کاوه

    من نه علامه‌حلی درس خوندم، نه تو شریف. فقط برای حمایت از حقانیت داداشم: بعععع بعععع

    لیشام: ما ارادت‌مندیم! البته اگه این صوت شریف رو هم بیان نمی‌فرمودین همین‌جوری هم قبول‌تون داشتیم D:

    Reply
  28. مریم

    سلام. من قصد بی‌احترامی یا سوء استفاده از اعتراف‌تون را ندارم فقط می‌خواستم بگم که شریفی‌ها هم این مشخصاتی رو که گفتید کم و بیش دارند. با بعضی از بچه‌های شریف که سر و کار داشتم حس کردم فقط در یک بعد رشد کردند و بعضی‌هاشون به نظر می‌رسه که هوش اجتماعی‌شون به صفر میل می‌کنه. اما همونطور که خودتون هم گفتید نمی‌شه این موضوع رو به همه‌شون تعمیم داد.

    لیشام: ان شاء الله خداوند همه‌ی ما رو عاقبت به خیر کناد. البته حرف شما مورد تأیید بنده نیز هست خاصه این‌که دوستانی داشته باشید که علامه‌حلی‌چی باشن، المپیادی هم باشم، شریف هم درس خونده باشن … در این مواقع باید از خود حضرت ابوالفضل مدد طلبید و گرنه کی می‌ره این همه راه رو. ضمناً در جواب سؤال‌هاتون توی فلیکر ذیل همون کامنت‌تون، پاسخ رو نوشتم. اگه لازمه براتون ای‌میل کنم.

    Reply

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *