قدیمترهایی نه چندان دور، هرگاه جماعت ادیبان و شعرا گعدهای میگرفتند و بازار عکاظشان به راه میشد، شروع میکردند به شعرخوانی و متن ادبی در کردن از خودشان و به به و چه چه گفتن و بادام و پسته لمباندن و یحتمل، نوشیدنیهای ویژه نوشیدن. همین میشد که پس از چند دقیقهای، از پشت صندلیهاشان لیز میخوردند زیر کرسیها و با سری سنگین و چشمی خمار به قدر طاقت و وسع، چند ساعتی زور میزندند که دامان شعر و شاعری از کف نرود.
همین دامان رها نکردن بود که فضای جلسات را مزین مینمود به انواع اراجیف و مهملات موزون و ادبی. از همان موقع بود که اصطلاح “کرسی شعر” باب شد و ملت به هر جفنگ قشنگی که میشنیدند، همین چیزی میگفتند که الان ذکر خیرش رفت. البته همهی عزیزان مستحضرند که ذهن سیال و خلاق ایرانی جماعت، به هیچ چیز و هیچ کسی در طول تاریخ رحم نکرده تا حالا بخواهد به این اصطلاح وزین رحم کند. همین است که در گذر زمان این کلمه و مفهومش دچار استحاله گشته و تبدیل شده به همان عبارت نافرم و ناجور و بیمعنی که اکنون نقل محفل عوام و خواص است.
…
واقعیت آن است که به جای این سهنقطه که این بالا مشاهده میکنید، مفصلا در باب ارتباط کیفیت فرمایشهای آقای الفنون و کرسی شعر، مطلب نوشته بودم اما مستحضرید که خودسانسوری جزو لاینفک این مملکت بی صاحاب است. لذا به عنوان همین پست که نوشتم در باب این ارتباط بسنده میکنم…
: |
لیشام جونم
این کرسی شعرها را بی خیال
خودت در چه حالی
درود لیشام گرامی
چـندبار اومدم سرزدم اما حـرفم نیومده
: )
حالا سانسور در مباحث شعری و انتقاد از روشنفکران زیاد لزوم دولتی نداره! آزاده ازاد هست
D:خیلی جالب بود!معضلی بود برای من واقعا که بدونم این عبارت نافرم ناجور بی معنی از کجا اومده واعضای شریف چه ربطی به بعضی اشعار بی قافیه و ردیف دارن!!;) که تا از دهان مبارک یک بابایی خروج میکنه، ملت زارپ همین عبارت نافرم ناجور بی معنی رو بکار می برن!روشن شدم واقعا مرسی!:))
ما البته از اذناب جان نثار آن آستان مبارک آثاریم و در درجه کمتر از مقام تذکر و مرتبت ما همان توفیق حب این پنجره گشوده به چشم انداز لیشام دات کام که کام دل به بار آرد و زنگ بی نا و نوایی از خاطر بزداید؛ جسارت کرده این خود سانسوری قطب فکوران و مسوده نویسان و قلم نوازان و متکلمان را پشتیبانی و تایید میکنیم که الساعه که ما مشغول درج این پریشان ساناتیم، شغال به جان گربه افتاده و موش به گوشه زاری و تغابن خزیده، در خفا یک دست روزنامه و به دست دیگر دورگو چشمان از گریه قلمبیده اش را به چارشکلی جعبه تیله ویزیون دوخته و کفتار بوی جسد بی صاحب مانده یک گاو از دم تا سم غریق در نفت به مشامش خورده و عرق شهوت از مساماتش جاری است و میمون در فراز درختان سکویا و بی بی سی و بی بی ناطقه بانگ اناالبوق و انالبوقش به زیر گنبد نیلوفری ولو گشته و مجمع ماهیان و نهنگان و کوسگان قلپ و قلپانشان دارد اندک اندک نزدیک میشود؛ اندکی باید که از اسراف در کلمات خود داری کرد تا شعبده سامری آشکار شود که بعد گاو و میمون چه تمثال ناطق دیگری از کارگاه صادر میکند. طبق اخبار واصله حالیه اوضاع به جهتی است که ریکی مارتین و فریدون فرخ زاد و التون جان از خوشی در شلوارشان نمیگنجند و چیزی نمانده از حال بروند و به شوق کشف مصدرش مسافر تهران شوند. القصه ما نیز و ما نیز و در قلم توست هر چه مویز؛ شعر:
حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت
آتش زند به خرمن غم دود آه تو