لحظهای هست در هر به آغوش پیچیدنی که سرت را وامینهی روی موهایش، گونهات را روی شانهاش، صورتت را روی سینهاش؛ چشم میبندی و بعد نخودکی و ریز، سرت را تکان میدهی، کج و راست میکنی تا آن بهترین خلوت لنگرگاهش را بیابی و یک جایی حوالی آن آغوش، پهلو بگیری. آن بهترین نقطهای که فقط برای همان لحظهی آغوش است، خاصِ همان خلوت؛ بی هیچ صدایی؛ هیچ حرفی نیست. هر چه هست، شما و بوی عود دلی که در مشام شما…
هر به آغوش پیچیدنی را کاش میشد قاب کرد، با تمام جزییات، مانند اثری نفیس، ماندگار کرد و گوشهای از سینهی بیکرانهی زندگی آویخت…
پایین هر اثری هم امضا کرد: این لحظهی آغوش را ما خلق کردهایم…
کجایی اخوی
یکسال گذشت و من چشم انتظار قلم تو هستم لیشام
سلام دوست من
منتظر بروز شدنت در اینجا هستم
سلام لیشام
مهدی هستم. هم باشگاهی قدیمی. البته از نوع دانش پژوهانش!!!
یکی از دوستام میخواد بره زیر پرچم به همین خاطر توفیق شد بیام از کاغذی جات برقیه ت تحفه ای براش کادوپیچ کنم بلکم کرامت نوازش دست حضرت عالی باعث بشه اندکی وایدتر این چند صباح را شب کنه.
بازم ممنون و به امید دیدار 🙂
خیلی زیبا بود.خیییلی.بیشتر.irm3z
سلام عزیز برادر
می خواستم ببینم captcha ت چه شکلیه !
لیشام: والا دقیقا کپچا نیست، یه چیز من درآوردیه! میخوای فایلهاش رو بفرستم برات؟
تولدتون مبارک، همیشه سلامت باشید و سرزنده!
لیشام: سپاسگزارم 🙂
اما شما کدام شاگرد قدیمی هستین آیا؟ ما معلم نبودهایم هیچوقت که حالا شاگرد هم داشته باشیم P:
اون هم قدیمی تازه 🙂