۱۶ خرداد ۱۳۹۷ | ادبیات |
هیچ کس در نزدِ خود چیزی نشد
هیچ آهن، خنجرِ تیزی نشد
هیچ قنادی نشد استاد کار
تا که شاگرد شکرریزی نشد
این دو بیت یک صنعتی دارد به نام «واسِعُ الشِّفَتِیْن»
در خواندنش لبها به هم نمیخورد
پ.ن.
ـ امیدوارم که نام صنعت را درست گفته باشم. قریب به ۲۳ سال پیش نزدِ عزیزی تلمذ کرده بودم.
ـ این دو بیت منسوب به مولوی است. (؟)
اصلاحیه:
نام این صنعت را «دافِعُ الشفتین» در ذهن داشتم و حسب تذکر دوستان، درستِ آن «واسع الشفتین» است. به بزرگواریتان ببخشایید.
۲۳ آذر ۱۳۹۶ | ادبیات, سیرا |
حکایتِ سیرا، خیر و برکتش زیاد بود و هست. کمترینش این که در آشوبِ روزمرگیها، کتابها و شعرهایی که باید پیش از این بیشتر میخواندم را خواندم؛ هم بیشتر و هم دقیقتر؛ یکی از آنها همین گلستان سعدی.
مناسب احوال این روزگار، این چند خط را نیابتا هدیهی دوستان میکنم:
یکى را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذّیت آغاز کرده تا به جایى که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کُربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهى ماند و دشمنان زور آوردند.
هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردى کوش
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
لطفکن، لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
۹ آبان ۱۳۹۶ | خاطرات, شادمانه, موسیقی |
ته دلمان همین جوری هم جفتکهای کودکانه میاندازد؛ چه رسد به این که بنشیند و کودکیهایش را مرور کند.
اینها بخشی از ترانههای کودکی ما هستند 🙂 با صدای خانم هنگامه یاشار
اینها را که میشنوم آن تازگی بچگیهایم میآید و نواَم میکند.
از من میریزاند انگار هر آنچه که هستم، هر آنچه که بودم؛ من را تازه کودکی میکند که انحناهای هستی را تازه دیده است…
جستجویی کردم برای آن که ببینم جایی برای خرید این مجموعه هست یا نه. چیزی پیدا نکردم. اگر کسی، نشانی پیدا کرد بزرگواری کند و معرفی نماید. پیشاپیش سپاسگزارم.
برای داون لود هر کدام از ترانهها روی لینک اول هر ترانه کلیک کنید.
یا برای دیدن تمام ترانهها روی این لینک کلیک کنید.
ترانهی اول
یک دو سه چهار پنچ شیش
همه با هم پیش
به سوی فردایی
خوب و بهتر پیش.
میخواند ما را بانگی دلنشین
میگوید ما را غافل منشین
یک دو سه چهار پنچ شیش پیش.
ترانهی دوم
خورشید خندید
صبح شده باز
پاشو پاشو
کودک ناز
کی میرقصه
حاجی فیروز
کی میخنده
عمو نوروز
چلهچلهها برمیگردن
مژده میدن عید نوروز.
ترانهی سوم
سوار اسب زردم
میچرخم و میگردم
چرخ و فلک تند میره
بالا و پایین میره
آخ داره میره حالا پایین
میرسه یواش به زمین
اما به سوی هوا دوباره میره بالا.
ترانهی چهارم
تو که ماه بلند آسمونی
منم ستاره میشم دورتُ میگیرم
اگه ستاره بشی دورمُ بگیری
منم ابر میشم روتُ میگیرم
اگه ابر بشی رومُ بگیری
منم بارون میشم چیک چیک میبارم
اگه بارون بشی چیک چیک بباری
منم سبزه میشم سر در میآرم
تو که سبزه میشی سر در میاری
منم گل میشم و پهلوت میشم
تو که گل میشی و پلهوم میشینی
منم بلبل میشم چهچه میخونم.
ترانهی پنجم
ترن را ببین
از پشت پنجره که نشستی گوش کن
میزنه سوت بلندی چنین…
ترن تند میره
از توی تونل الان میآد بیرون
تو سرپایینی سرعت میگیره…
ترن درازه
دودش هوا میره تا بالای ابرا
مثل اسب سیاهی میتازه…
ترانهی ششم
ای زنبور طلایی
نیش میزنی بلایی
پاشو پاشو بهاره
گل وا شده دوباره.
کندو داری تو صحرا
سر میزنی به هر جا
پاشو پاشو بهاره
عسل بساز دوباره.
ترانهی هفتم
توپ سفیدم قشنگی و نازی
حالا من میخوام برم به بازی
بازی چه خوبه با بچههای خوب
بازی میکنیم با یه دونه توپ
چون پرت میکنم توپ سفیدم را
از جا میپره میره تو هوا
قل قل میخوره تو زمین ورزش
یک و دو و سه و چهار و پنچ و شش.
ترانهی هشتم
یه روز یه آقا خرگوشه
رسید به یه بچه موشه
موشه دوید تو سوراخ
خرگوشه گفت آخ
«وایسا وایسا کارت دارم
من خرگوشه بیآزارم
بیا از سوراخت بیرون
نمیخوای مهمون»
یواش موشه اومد بیرون
یه نگاهی کرد به مهمون
دید که گوشاش درازه
دهنش بازه
«شاید میخواد بخورتم
یا با خودش ببرتم
پس میرم پیش مامانم
آنجا میمانم»
مادر موشه عاقل بود
زنی باهوش و کامل بود
یه نگاهی کرد به خرگوش
گفت به بچه موش
«نترس جونم اون مهمونه
خیلی خوب و مهربونه
پس برو پیشش سلام کن
بیارش خونه».
ترانهی نهم
ما کودکان
نونهالان
همه با هم
شاد و بیغم
مینوازیم
میسراییم
نمیمانیم بیکار.
با ترانه
شادمانه
میپریم ما
میدویم ما
گل میکاریم
شعر میخوانیم
نمیمانیم بیکار.
ترانهی دهم
تبل بزرگم خیلی قشنگه
وقتی که میزنم اینجور صدا میده:
«بوم بوبو بوم بوبو بوم بوبو بوم بوبو بوم بوم بوم».
ویولونی دارم خیلی قشنگه
وقتی که میزنم اینجور صدا میده
«دیریری دیریری دیریری دیریری دی ری ری».
شیپوری دارم خیلی قشنگه
وقتی که میزنم اینجور صدا میده
«دودورو دودورو دودورو دودورو دو دو دو».
پیانویی دارم خیلی قشنگه
وقتی که میزنم اینجور صدا میده
«دنگدد دنگدد دنگدد دنگدد دنگ دنگ دنگ».
اسب سفیدم خیلی قشنگه
وقتی که راه میره اینجور صدا میده
«پیتیکو پیتیکو پیتیکو پیتیکو پی تی کو».
اما تفنگم توش یه فشنگه
وقتی که میزنم اینجور صدا میده
بنگ!
ترانهی یازدهم
همه جا هر جا گرگا میشن پیدا
بپا بپا گرگا هستن هر جا
اما بدون ترس از گرگا بیجا
چون که میشه پیروز شد بر گرگا.
ترانهی دوازدهم
قوقولی قو قو خروس میخونه
صبح شده چشماتُ وا کن.
بپوش لباساتُ که خیلی دیره
کفشاتُ زودی به پا کن.
میرقصد از شادی کودک زیبا
میره به سوی دبستان.
میبوسه صورت مامان و بابا
میره به سوی دبستان.
ترانهی سیزدهم
خوشحال و شاد و خندانم
قدر دنیا رو میدانم
خنده کنم من
دست بزنم من
پا بکوبم من
جوانم.
در دلم غمی ندارم زیرا هست سلامت جانم
عمر ما کوتاست
چون گل صحراست
پس بیایید شادی کنیم.
بیایید باهم بخوانیم
ترانهی جوانی را
عمر ما کوتاست
چون گل صحراست
پس بیایید شادی کنیم.
گل بریزم من
از روی دامن بر روی خرمن
شادانم.
ترانهی چهاردهم
بابابزرگ چه پیره
الهی هیچوقت نمیره
عینک داره با عصا
قصه میگه با ادا
خوشحاله مثل بنده
با ریش سفیدش میخنده.
دست میکنه تو سینی
به من میده شیرینی
خوشحاله مثل بنده
با ریش سفیدش میخنده.
ترانهی پانزدهم
تو دنیا در هرجا میخونه بلبل
شهر و ده پر شده از بوی سنبل
این مرد خوب و خوشمزه حاجی فیروزه
میخونه و مژه میده عید نوروزه.
سال نو ماه نو مژده میآره
عید اومد عید اومد فصل بهاره
عید نوروز ما همه خوشحال و خندان
مبارک بادا عید ما امسال و هر سال.
ترانهی شانزدهم
یه گربهی ملوسی داشتم
که اونُ خیلی دوست میداشتم
گربهی کوچکم قشنگ بود
رنگش مثل پلنگ بود
با پاهای کوتاهش میدوید
هی میدوید
تا صدایش میکردم
زودی میشنید.
نام گربهام پلنگی بود
چه قدر گربهی قشنگی بود
یه روزی گربهی مززی
رفت به دنبال بازی
هرچه صدایش کردم
باز نیامد
هوا که تاریک شد
از رو دیوار آمد.
ترانهی هفدهم
پاشو پاشو خورشیدُ نگاه کن
پاشو پاشو آفتابُ صدا کن.
پاشو پاشو لباستُ بپوش
پاشو پاشو آماده شو بکوش.
حرف منُ گوش کن
خوابُ فراموش کن
زنده کن با ورزش دل و جان.
ای کودک زیبا
زودتر پاشو از جا
نیرو بخشد ورزش به انسان.
ترانهی هجدهم
خانوم خانوما
«بله»
مرغ ما اونجاست
«بله»
چند تخم کرده
«سیصد تا، سیصد تا، سیصد تا»
سیصد تا!!!
تخمش کو
«حنا شد»
حنا کو
«دست عروس»
عروس کو
«توی حموم»
حموم کو
«خراب شد، خراب شد، خراب شد، خراب شد، خراب شد»
خراب شد!!!
آبش کو
«شتر خورد»
شتر کو
«پشت کوه»
کدوم کوه
«کوه قاف، کوه قاف، کوه قاف»
کوه قاف!
ترانهی نوزدهم
گرگ سیاهی در نیمههای شب
رفته آهسته به سوی گوسفندان
برهها در خواب آرامی بودن
در پناه شبان مهربان.
ناگهان سگ گله بیدار شد
از وجود گرگه خبردار شد
کرد واق و واق، واق و واق، واق و واق واق
یکهو بیدار شد از خواب آن شبان
با ظربهی چوب خود زد به گرگه
شد ز کار خود گرگه پشیمان.
ترانهی بیستم
رو رو
با قایق
در مسیر آب
پارو زن شادی کن، پارو زن شادی کن
سوی من بشتاب.
ترانهی بیست و یکم
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده
یه روز مامان رفته بازار اونُ خریده
قشنگتر از عروسکم هیچکس ندیده.
عروسک من
چشماتُ وا کن
وقتی که شب شد
اون وقت لالا کن
بیا بریم توی حیاط با من بازی کن
توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن.
ترانهی بیست و دوم
خروسه میگه قوقولی قوقو
سلاملکم آقا کوچولو.
افتاده تو حوض یه دونه هلو
هلو هلو برو تو گلو.
ترانهی بیست و سوم
من صبح زود پا میشم
دست و رو را میشویم
به مامان و بابا جون
سلاملک میگویم.
پاکیزهام مثل گل
خوب و ملوس و تپل
به به چه قدر قشنگم
میگویم و میخندم.
ترانهی بیست و چهارم
با شیر آب بازی نکن
نگا تو مثل موش شدی
نازی شیطون و بلا
چه قدر تو بازیگوش شدی.
خوبه از من یاد بگیری
ببین دارم گل میکشم
مداد زرد من کجاست
میخوام یه بلبل بکشم.
ترانهی بیست و پنجم
هنگامی که سرمای شب میلرزاند جنگل را
هنگامی که سکوت شب در کوهسار باقیست.
ای شکارچی شکار کن
بدو اطرافُ بپا
شاید سکوت جنگل
با بخت تو در هم آمیزد
برگردی فاتح.
اگر بختت یاری نکرد
هرگز مشو ناامید
از جیب خود کمک بگیر
خرگوشی بخر.
رو کن ما رو به شهرت
بکن فیس و افاده
از بهره این شکار خود
بیترس و بیخجالت ای صیاد مهار.
ترانهی بیست و ششم
تو قفسای باغ وحش
حیوونای رنگارنگ
پرندههای کوچولو
میمون و شیر و پلنگ
میمونه شکلک میسازه
مردمُ خوشحال میکنه
با یه دونه توپ کوچیک
تنهایی فوتبال میکنه.
نگا کن او خرسَ رو
وایساده روی دو پا
خرگوشَ رو نگا کنین
هی میپره تو هوا
طاووسَ رو نگا کنین
چه خوشگل و قشنگه
چترشُ هی باز میکنه
ناز و خوشآب و رنگه.
ترانهی بیست و هفتم
دس دس دسی
بابا جون میآد
صداش توی دالون میآد
بابا جونم با مهمون میآد
با چهرهی خندون میآد.
دس دس دسی
مامان جون میآد
صداش توی ایوون میآد
توی حیاط هی بارون میآد
صداش توی ناودان میآد.
ترانهی بیست و هشتم
آهای آهای ای گرگه
اون رودخونه بزرگه
آبش خیلی زیاده
نمیشه رفت پیاده
باید که دست به کار شی
روی چیزی سوار شی
اگر کسی ببینه
سر دمبتُ میچینه.
یک سیب و یک گلابی
یک کاسه لاعابی
یک موش و یک تله موش
یک گربه و دو خرگوش
یه ماه و یه ستاره
عید اول بهاره.
اتل متل توتوله
گاو حسن چه جوره
نه شیر داره نه پسون
گاوشُ بردن هندسون
یک زن کردی بسون
اسمشُ بذار عمقزی
دور کلاش قرمزی
دور کلاش قرمزی.
هاچن واچین
یه پاتُ ور چین.
ترانهی بیست و نهم
لای لای لای لای عروسم
ای عروس ملوسم
بخواب بخواب نازی جون
چشم سیاتُ قربون.
وقت خوابت رسیده
خورشید خانم خوابیده
بخواب بخواب نازی جون
چشم سیاتُ قربون.
ساکت بچهها جونم
نازی رو میخوابونم
بخواب بخواب نازی جون
چشم سیاتُ قربون.
نازی جونم خوابیده
مهتاب به روش تابیده
بخواب بخواب نازی جون
چشم سیاتُ قربون.
۲۲ فروردین ۱۳۹۶ | ادبیات, سیرا, شادمانه |
درست است که خیر سرمان، سن و سالی از ما گذشته؛ ولی خوب دیگر! یک جاهایی، یک کارهایی را آدم باید بگذارد کنار برای بچگیهای درونش که به تجربه، قاعده نمیپذیرد و سن و سال برنمیدارد.
همین سرخوشیهای کوچک زندگی، دلمان را خوش میدارد و این زمزمه را آهسته نجوا میکند که زندهایم هنوز مثلا…
همراستای همان سرخوشیِ پیشین، اواخر سالِ پیش نشستیم و رباعیات خیام را تایپ کردیم به مدد دوستان و حاصلش شد یک کتاب دستسازِ دیگر؛ رباعیات خیام دستدوز.
هر کدامشان را که میسازیم و میدوزیم عین بچههای آدم دوستداشتنیاند، تک تکشان به گونهای.
وقتی میبینیمشان، دلمان غنج میزند و قربان صدقهشان میرویم، تفالی میزنیم و دماغی تازه میکنیم.
القصه؛ گفتیم عکس این یکی بچهمان را هم بگذاریم و با دوستان شریک شویم این حس شادمانه و کودکانه را.
سپاسگزارم از همهی عزیزانی که یاریم کردند 🙂
پ.ن. لطفا بروید و باقی کارهای ما را ببینید روی سایت دستساختههای سیرا
۴ فروردین ۱۳۹۶ | روزنوشت, شادمانه, شکم سرایی |
بهشت من…
جکوزیهایش مالامال از باقلاقاتوق با مرغانه
و جویهایش نیز
حوریهایش
برنج شفته طوری
ماست پرچرب طوری
مادرم
نشسته زیر آرامش درختی سالاد شیرازی ده
و هرزگیهای پسرش را لبخند میفرستد
خدایا
مرا بباقلاقاتوقان
پ.ن. اینها را ماهها پیش نوشته بودم و گذاشته بودم روی صفحهی اینستاگرامم
در همین تعطیلات بارها و بارها این حماسهها تکرار شد
دیدم که بهتر از همینی که نوشته بودم نمیتوانم بنویسم
سال نو را ضمنا شادباش میگوییم
سال خوشمزهای پیش رو داشته باشید به حق همین عکس که میبینید 🙂