و دست آخر قاشق قاشق نوش جان میفرمایید و به هر قاشق چشم میبندید و لب و لوچه به هم میمالید و به به میگویید و دنیا و ما فی ها هم به جوراب چپتان هم نیست 🙂
۲ فروردین ۱۳۹۱ | تن درستی, شادمانه |
کِرممان گرفت این اول سالی، به رغم عادت مألوف که به عرضِ ادب و شادباش گویی سالِ نو و جشن نوروز خلاصه میشد؛ زیر آبِ لامپ کممصرف را هم بزنیم 🙂
بله عزیزان درست خواندید: لامپ کممصرف!
الان ربطش را میگویم.
دو سه سالی پیش حسب فرمایش والدهی محترم، من بابِ عمل به امرِ خیرِ صرفهجویی و تصمیم ایشان به تغییر لامپهای منزلِ پدری از رشتهای به کممصرف، گشتی زدیم در بازار و چشممان حیران شد از تنوع لامپهای خارجکیِ اسرام و امران (!) و تفاوت نه چندان زیاد قیمت آنها با لامپهای تولید داخل.
آن موقع، دنبال چرایی داستان نبودم و البته برایم مهم هم نبود تا آن که چند وقت پیش، اتفاقی و طی یک جلسهی کاری یک چیزهایی دانستیم.
ماجرا از این قرار است: تغییرِ روندِ تکنولوژیِ تولیدِ روشنایی به ال.ای.دی؛ مشکلاتِ زیست محیطی و مسایلِ بازیافتِ لامپهای کممصرف و نهایتاً تغییر استانداردها.
و نتیجهی تبعی این مسایل و تغییرات: پر شدن بازارهای کشورهایی مثل ایران از محصولات انبار شدهی کمپانیهای مذکور و غیر قابل مصرف در بازارهای بلاد راقیه.
البته دلیل اصلی زیر آب زنی، چیز دیگری است به نام «الکتریسیتهی کثیف» که توضیحات بیشتر را در این فیلم میتوانید ببینید.
(ویدئوی مذکور از روی یوتیوب حذف شده 🙂 لابد توی این سالها الکتریسیته کثیف استحاله شده به الکتریسیته تمیز)
دیدم که داشتنِ آرزوی شادی و کامیابی برای عزیزان، بیوجودِ تندرستی، عینهو زنبورِ بیعسل است. همین شد که گفتیم توأمان این که آرزوهای خوب خوب میکنیم یک چیزی هم بگوییم بلکه کمی تندرستتر ببینیمتان تا پایان سال إن شاء الله.
خرده نگیرید؛ میدانیم این هوای کوفتی تهران هر چه که از این چیزها هم بریسیم، زارپ، پنبه میکند همه را. با این حال، سرتان سلامت 🙂
۲۴ اسفند ۱۳۹۰ | خاطرات, شادمانه, موسیقی |
لبخند و شادی مردمانی که در سایه روشن شعلههای آتش، دور هم، گرم گرفتهاند، رنگِ تمام خاطرهی سرخ و زردی است که زندگی از آن میجوشد…
همسایههایی که سال به سال سلاممان به هم نمیافتاد، شربت و شیرینی میآوردند، میایستادند کنار باباها و مامانها و خندهشان را، خاطرههاشان را شریک میشدند و از کنار، آتش بازی و شلنگ تخته زدن بچههاشان را میپاییدند. چه بسا خودشان هم یاد جوانی میکردند و زردیشان را به آتش میسپردند و سرخی میگرفتند…
فال حافظ؛ دایره و تنبک؛ رقص و آواز…
و خنده و شادی و خنده و شادی…
کمی دیر است؛ میدانم؛ با این حال این تصنیف هم هدیهی چهارشنبه سوری تان.
جمعخوانیاش با همراهی قابلمهنوازان فامیل صفایی دارد 🙂
تصنیف چهارشنبه سوری؛ از آلبوم این گوشه تا اون گوشه؛ صدا و تنبک بهزاد میرزایی؛ موسیقی و اشعار از لیلا حکیم الهی
یادآوری دوستانه 🙂 لطفا حق معنوی اثر را رعایت فرمایید و اگر تصنیف را شنیدید و قلقلکتان آمد، سی.دی آن را بخرید.
سهشنبهی آخرِ ساله امشب
جشنِ صدا و نور و حاله امشب
چهارشنبه سوری شده باز دوباره
از رو آتیش بپر که چند روز دیگه بهاره
یکی یکی میایم پیش
میپریم از رو آتیش
زردیهامون رو میدیم
سرخی به جاش میگیریم
ترقه، سوت و فشفشه
منور دو آتیشه
صفا داره اگر بشه
یه وقت کسی چیزیش نشه
دود و صدا و آتیش
بچه کوچولو نیاد پیش
چهارشنبه سوری شده باز دوباره
از رو آتیش بپر که چند روز دیگه بهاره
شب که میشه با روی شاد و خندون
قایم میشیم یواش یه گوشه پنهون
به حرف رهگذرها میکنیم گوش
یعنی که ما وایسادهایم به فالگوش
خدا کنه یه حرف خوبِ باشگون باشه توش
چهارشنبه سوری شده باز دوباره
از رو آتیش بپر که چند روز دیگه بهاره
قاشقزنی ببین چه کیفی داره
وقتی که با چادر پاره پاره
رو میپوشونی که یه وقت کسی بجات نیاره
آجیل و نقل و شکلات
سکهی پول و آبنبات
پر میشه تو کاسه برات
بپا کسی آب نپاشه از پنجره رو سر تا پات
چهارشنبه سوری شده باز دوباره
از رو آتیش بپر که چند روز دیگه بهاره
خندهکنون با جارو افتاده به جون دختر
مادره تا بیرون کنه مثلا اونو از در
یعنی دلاش میخواد بده دخترشو به شوهر
رسم و رسومی میبینی یک از یکی بهتر و بامزهتر
چهارشنبه سوری شده باز دوباره
از رو آتیش بپر که چند روز دیگه بهاره
چند روز دیگه بهاره