روزنوشتهای لیشام
صحنه را دیدم…
صحنه، از این قرار بود... در ترافیکِ در حالِ حرکتِ همت به غرب، ورودی حقانی، حضرت موتور کمی بد رانندگی کرد و رانندهی سمند، نهیباش زد. همان طور که آهسته میراندند، بحثشان شد. از تکاپوی هر سه سرنشین سمند، به نظر میرسید چیزهای خوبی به موتوری و سرنشیناش نمیگفتند. جنب...
میدانم … میدانم … میدانم
میخواهم بخوابم... یکجایی حوالی همین دیروز... میان همان پتوی سبزی که دو تا ببر داشت و بوی مادربزرگ میداد، بوی نای زیرزمینِ کرمانشاه، بوی علاء الدین تازه نفت شده... سلام کنم به ستارههای نزدیک، ستارههای افتاده روی خرپشته، بگیرمشان بگذارم زیر متکا، دم دب اکبر را...
از نو
نوشتههای مرتبط: اندر حکایت ماشین آمریکایی ـ یکم اندر حکایت ماشین آمریکایی ـ دوم
صحت خواب اخوی
نوشخوار کردن مسایلی چند دست چرخیده هم نمک خودش را دارد. از این جنس است که از کسی لجات گرفته باشد و تا خودت لگدی نزنی، نیشگونی نگیری، دلات خنک نمیشود. میگذاریم پای کودکِ درونی که پیش از این، ذکرِ خیرش رفت. به نظرم رفتارِ امروزِ بازاری جماعت، منطقی است که آن زمان ـ...
سودوکو تایم
تلخی و سادگی فضایی که همه چیزش در یک نظام نه تایی خلاصه میشود، طعم گس و خمارآلودی دارد که برای ذهن مغشوشام، غایتِ یک مردگیِ موقت است. انگار خانهای ساکت و دور، در عمیقترین گوشههای ذهن باشد که میشود سر به بالش گذاشت و بی آن که لازم باشد هر آن چه که بیش از نه تاست...
تهِ تاریکِ ذهن
نوشتنِ بیقاعده از آن چه که نمیدانی چیست، ولی هست و همین طور وول میخورد تهِ تاریکِ ذهن، عینِ مخدر است، عین مسکّن. قرار نداری و میدانی باید دنبالاش کنی، کمین کنی، حمله کنی و بگیریاش. صدایاش را میشنوی توی ذهناَت، مغزاَت که میرود، میدود این سوی و آن سوی و هی...